کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیخسرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جمشید و کیخسرو
فرهنگ گنجواژه
پادشاهان قدیم.
-
جستوجو در متن
-
میدیا
واژهنامه آزاد
نام زن کیخسرو-برگرفته از قوم ماد
-
منوشان
لغتنامه دهخدا
منوشان . [ م َ ] (اِخ ) نام حاکم فارس است که از جانب کیخسرو حکومت و پادشاهی فارس میکرد. (برهان ). نام حاکم پارس است که مبارز لشکر کیخسرو بود. (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). نام یکی از پهلوانان ایران در عصر کیخسرو. (از فهرست ولف ). نام حاکم فارس بوده که ...
-
آفرود
واژهنامه آزاد
از شخصیتهای شاهنامه و برادر کیخسرو پادشاه کیانی
-
پور سیاوخش
لغتنامه دهخدا
پور سیاوخش . [ رِ وَ ] (اِخ ) مراد کیخسرو است : بیاورد پور سیاوخش راجوان خردمند جان بخش را. فردوسی .رجوع به پور سیاوش ورجوع به کیخسرو شود.
-
پور سیاوش
لغتنامه دهخدا
پور سیاوش . [ رِ وَ ] (اِخ ) مراد کیخسرو است : چو پور سیاوش شنیدش پیام منم پیش رو، گفت بهرام نام . فردوسی .رجوع به پور سیاوخش و کیخسرو شود.
-
تخت فیروزه
لغتنامه دهخدا
تخت فیروزه . [ ت َ ت ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) تخت کیخسرو را نیز گویند. (برهان ). کنایه از تخت کیخسرو باشد. (انجمن آرا). تخت کیخسرو. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تخت طاقدی...
-
سریرافراز
لغتنامه دهخدا
سریرافراز. [ س َ اَ ] (اِخ ) نام شهری است و غاری که کیخسرو بدرون آن رفت و غایب شد در نواحی آن شهر است . (برهان ). نام شهری است که غار کیخسرو در آنجاست . (جهانگیری ). در اصل «سریر سرافراز» مأخوذ از این بیت نظامی گنجوی : سریر سرافراز شد نام اودرو تخت ...
-
اساورزن
لغتنامه دهخدا
اساورزن . [ ] (اِخ ) پسرعم ّ کیخسرو. (مجمل التواریخ و القصص ص 91).
-
اغش وهادان
لغتنامه دهخدا
اغش وهادان . [ ] (اِخ ) ملک گیلان بزمان کیخسرو. (از قابوسنامه ).
-
کیخسروآیین
لغتنامه دهخدا
کیخسروآیین . [ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُو ] (ص مرکب ) چون کیخسرو. به آیین کیخسرو : چو زآن جام ، کیخسروآیین شوم بدان جام روشن ، جهان بین شوم .نظامی (شرفنامه چ وحید ص 153).
-
کیخسروانه
لغتنامه دهخدا
کیخسروانه .[ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) کیخسروی . منسوب به کیخسرو. درخور و مناسب کیخسرو : کیخسروانه جام ز خون سیاوشان گنج فراسیاب به سیما برافکند.خاقانی .
-
کیخسرومکان
لغتنامه دهخدا
کیخسرومکان . [ ک َ / ک ِ خ ُ رَ / رُو م َ ] (ص مرکب ) که مکان و رتبتی بلند چون کیخسرو دارد. که مقام و منزلتی رفیع همانند کیخسرو دارد : یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب پیش شروانشاه کیخسرومکان افشانده اند.خاقانی .
-
تاج فیروزه
لغتنامه دهخدا
تاج فیروزه . [ ج ِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). آسمان . (مجموعه مترادفات ). کنایه از آسمان است .(برهان ). || (اِخ ) تاج کیخسرو شاه . (شرفنامه ٔ منیری ). تاج کیخسرو را نیز گفته اند. (برهان ).
-
زرافه
لغتنامه دهخدا
زرافه . [ ] (اِخ ) عم کیخسرو بود که بدستور کیخسرو قصد افراسیاب کرد و در جنگی که میان آنان روی داد فرود کشته شد. رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ تهرانی ص 35 و 36 و چ لسترانج ص 44 و 45 شود.