کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیخ
/kix/
معنی
= بیخ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیخ
لغتنامه دهخدا
کیخ . (اِ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. (فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. (برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده . (انجمن آرا). پیخ . رَمَص . قی (در چشم ). خیم...
-
کیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kix = بیخ
-
کیخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) چرکی که در گوشه های چشم پیدا شود.
-
جستوجو در متن
-
کیگ
لغتنامه دهخدا
کیگ . (اِ) رمص . (مهذب الاسماء، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غمص . قی چشم . کیغ. کیخ . (از یادداشت ایضاً). رجوع به کیغ و کیخ و کیکن شود.
-
کنغ
لغتنامه دهخدا
کنغ. [ ک ِ ] (اِ) چرک کنج و گوشه های چشم . (برهان ) (آنندراج ). چرک گوشه و کنج چشم . (ناظم الاطباء). مصحف «کیغ» = کیخ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به همین دو کلمه شود.
-
کیغ
لغتنامه دهخدا
کیغ. (اِ) رمص باشد که بر مژه ٔ چشم نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 238). چرک گوشه های چشم بیمار، و کسی را که چشم درد کند گویند. (برهان ). به معنی کیخ که چرک گوشه های چشم بیمار باشد. (آنندراج ). چرک گوشه های چشم و چرک چشم مبتلا به رمد. (ناظم الاطباء). ...
-
ژفک
لغتنامه دهخدا
ژفک . [ ژَ ] (اِ) چرک کنجهای چشم است خواه تر باشد خواه خشک و در عربی رمص چرک خشک و غمص چرک تر را گویند. (برهان ). رمص . غمص . پیخ . پیخال ِ چشم . خِم . (زمخشری ). خیم . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). قی (در چشم ). کیغ. کیخ . اشک ستبرگشته و رنگ گردانیده در گو...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل ؛ و ببای موحده چون تپ و تب ؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون : پرویزن و غرویزن ؛ و به کاف تازی...
-
پیخ
لغتنامه دهخدا
پیخ . (اِ) رمص . قی (در چشم ). کیخ . خیم . ژفک . ژفکاب . چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند. (برهان ). آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست . آژیخ . (صحاح الفر...
-
خیم
لغتنامه دهخدا
خیم . (اِ) خوی . طبیعت . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خوی بد. (ناظم الاطباء).- دژخیم ؛ بدخوی . کنایه از میرغضب : به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست . اسدی . || جوالی از ریسمان پنبه ای . (ناظم الاطباء). جوالی از پنبه ٔ کهن ب...