کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیایی
/kiyāy(')i/
معنی
۱. [مجاز] بزرگی.
۲. فرمانروایی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امیری، پادشاهی، حکومت
۲. بزرگی، زعامت، سزوری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیایی
لغتنامه دهخدا
کیایی . (حامص ) پادشاهی . (فرهنگ فارسی معین ) : کارش آن بود کآن کیایی یافت از چنان پیشه پادشایی یافت . نظامی (هفت پیکر ص 104).شام دیلم گله که چاکر توست مشکبو از کیایی در توست . نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29). || حکومت . ولایت (مطلقاً). || بزرگی . سروری...
-
کیایی
واژگان مترادف و متضاد
۱. امیری، پادشاهی، حکومت ۲. بزرگی، زعامت، سزوری
-
کیایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] kiyāy(')i ۱. [مجاز] بزرگی.۲. فرمانروایی.
-
کیایی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - پادشاهی . 2 - بزرگی ، سروری . 3 - ولایت .
-
واژههای مشابه
-
کار و کیایی
لغتنامه دهخدا
کار و کیایی . [ رُ ](حامص مرکب ) کارکیایی . پادشاهی . امیری : طاقت آن کار و کیایی نداشت کز غم کار تو رهایی نداشت . نظامی .چو وقت آن نماند پادشایی بکاری نامد آن کار و کیایی . نظامی .ملک بدین کار و کیایی تراست سینه کن این سینه گشایی تراست .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
امیری
واژگان مترادف و متضاد
۱. امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی ۲. پادشاهی، سالاری، سرداری
-
کار و کیائی
لغتنامه دهخدا
کار و کیائی . [ رُ ] (حامص مرکب ) رجوع به کار و کیایی شود.
-
هادی
لغتنامه دهخدا
هادی . (اِخ ) کیایی علوی در گیلان دعوی امامت کرد و در بیست و سیم رجب سنه ٔ تسعین و اربعمائه ٔ به دست ابراهیم بن محمد مقتول شد. (تاریخ حبیب السیر چ تهران ص 169).
-
کارکیایی
لغتنامه دهخدا
کارکیایی . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عمل و شغل مهتری . سروری و سلطنت : سر فروبردیم تا بر سروران سرور شویم چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم .سنائی .
-
تسلط
واژگان مترادف و متضاد
۱. توانایی، قدرت، قوت ۲. استیلا، تسخیر، تصرف، تفوق، چیرگی، سلطه، سیطره، غلبه ۳. امیری، پادشاهی، پیشوایی، فرمانروایی، کیایی ۴. احاطه، تبحر، خبرگی، مهارت ≠ متهور شدن، شکست خوردن ۵. چیرهشدن، غلبه یافتن، مسلط شدن
-
گله
لغتنامه دهخدا
گله . [ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) کردی گول (زلف زنان ، دسته موی )، زازا گیله . (حاشیه ٔ برهان تصحیح دکتر معین ). زلف معشوق . (برهان ) . زلف و موی مجعد. (آنندراج ) : گله گیلی کشان به دامانش سرو را لوح در دبستانش . نظامی (هفت پیکر ص 337).زهر سو دیلمی کردن ب...
-
ده کیا
لغتنامه دهخدا
ده کیا. [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) رئیس ده و مقدم ده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دهخداست . (فرهنگ جهانگیری ). مقدم ده . (از شرفنامه ٔ منیری ). کدخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ) : اندر همه ده جوی نه ما راما لاف زنان که ده کیاییم . سنایی .خواه...
-
سینه کردن
لغتنامه دهخدا
سینه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر نمودن . (برهان ). کنایه از تفاخر کردن . (آنندراج ) : چو ز پهلوی غمت دل نخورد جز جگری تو مکن سینه که چون من نبود دلداری . رفیعالدین لنبانی .سینه مکن به بستن دل زآن قبل که تودل بسته ای نه ملک...