کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیان زاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کیان زاده
لغتنامه دهخدا
کیان زاده . [ ک َ / کیا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ کیان و پادشاه زاده . (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان . که از نسل کیان و شاهان است : به پیش گو اسفندیار آمدندکیان زادگان زار و خوار آمدند. دقیقی .کیان زاده گفت ای جهاندار شاه برو کینه ٔ باب...
-
واژههای مشابه
-
کيان
دیکشنری عربی به فارسی
نهاد , وجود
-
طیس کیان
لغتنامه دهخدا
طیس کیان . [ ] (اِخ ) محلی در جنوب مُکران .
-
کیان بالا
لغتنامه دهخدا
کیان بالا. (اِخ ) دهی از دهستان سگونداست که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانهابه قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیان پائین
لغتنامه دهخدا
کیان پائین . (اِخ ) دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 562 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانها به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیان آباد
لغتنامه دهخدا
کیان آباد. (اِخ ) دهی از بخش پشت آب است که در شهرستان زابل واقع است و 750 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کیان آباد
لغتنامه دهخدا
کیان آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قره باغ است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 134 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
کیان تخمه
لغتنامه دهخدا
کیان تخمه . [ ک َ ت ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) از تخمه ٔ کیان . کیان نژاد. که از نسل کیان است : چو سالار چین دید نستور راکیان تخمه و پهلوان پور را.فردوسی .
-
کیان خره
لغتنامه دهخدا
کیان خره . [ ک َ / کیا خ ُ رَ / رِ / خ ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی کیاخره است ، و آن نوری باشد از جانب اﷲبه سوی پادشاهان ، چه کیان پادشاهان و خره نوری و پرتوی را گویند که از جانب خدای تعالی به بندگان فایض شود، که بدان سبب بعضی پادشاهی و ریاست کن...
-
کیان خوره
لغتنامه دهخدا
کیان خوره . [ ک َ / کیا خوَ / خ ُ رَ / رِ / خُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) با واو معدوله ، به معنی کیان خره است که نوری باشد از جانب اﷲ فایض به پادشاهان و رؤسا. (برهان ). کیان خره . کیاخوره . (ناظم الاطباء).فر کیان . توضیح آنکه این اصطلاح در حکمت اشراق ه...
-
کیان مهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: ki(e)yān mehr) (کیان + مهر = محبت ، دوستی و خورشید) ، به معنی محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه ، خورشید پادشاهان و بزرگان ؛ (به مجاز) آن که در میان پادشاهان ، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد .
-
کیان خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کیانخورده، کیانخوره› [قدیمی] kiyānxorre فرّ کیان.
-
درفش کیان
لغتنامه دهخدا
درفش کیان . [ دِ رَ ش ِ ] (اِخ ) درفش شاهان کیانی . علم و بیرق شاهان ایران زمین . درفش و اختر کاویان : درفشنده تیغت عدوسوز باددرفش کیان از تو فیروز باد. نظامی .رجوع به درفش کاویان شود.
-
ده کیان
لغتنامه دهخدا
ده کیان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 9هزارگزی جنوب باختری دهدز دارای 105 تن سکنه می باشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).