کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیان
/ki(e)yān/
معنی
۱. [جمعِ کی] = کِی۲: ◻︎ بپرسیدشان از کیان جهان / / وزآن نامداران و فرخمهان (فردوسی: ۱/۱۲).
۲. [مجاز] بزرگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
epicenter, nature, tent
-
جستوجوی دقیق
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) جمع «که » برای استفهام ذوی العقول است . (آنندراج ). ج ِ کی ، یعنی چه کسان ، و کیانند، یعنی چه کسانند. (ناظم الاطباء). ج ِ که (= کی ). چه کسان . (فرهنگ فارسی معین ) : بین که به زنجیر کیان را کشیدهرکه در او دید زب...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . (ع اِ) ج ِ کون . کونها. موجودات . (از ناظم الاطباء). هستی ها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ).- کیان ثلاثه ، کیان الثلاثة ؛ به اصطلاح حکما، روح و نفس و جسد و به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، کون روحانی و کون نفسانی و کون جسمانی . (ناظم الاطباء). در اصطلا...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . (ع مص ) بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کَون شود. || هست شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حادث شدن . (از اقرب الموارد).
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . (معرب ، اِ) طبیعت ، وگویا این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد). طبع،و بدان نامیده شده کتاب سمعالکیان و به سریانی شمعاکیانا گویند. (مفاتیح ، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرشت . (مهذب الاسماء). طبیعت . جوهر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : جمشی...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ] (اِخ ) دیهی از ناحیت قهاب اصفهان که مولد و منشاء سلمان فارسی بوده است . رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 69 شود.
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ک َ ] (اِ) جمع کی [ ک َ / ک ِ ] باشد، یعنی پادشاهان جبار بزرگ . (برهان ) (آنندراج ). ج ِ کی . پادشاهان بزرگ . (ناظم الاطباء). ج ِ کی ، پادشاه (مطلقاً). (فرهنگ فارسی معین ). ج ِ فارسی کی [ ک َ / ک ِ ]. جبابره . (مفاتیح ، از یادداشت به خط مرحو...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ک َ ] (اِخ ) پادشاهان کیان را نیز گفته اند که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس و کی لهراسب باشد. (برهان ). نام سلسله ٔ دویم از پادشاهان ایران که اول ِ آنها کیقباد است و آخرین دارا، و اسکندر مقدونیایی سلطنت این سلسله را منقرض کرد. (ناظم الاطباء) : بپ...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ ک ُ / کیا ] (اِ) خیمه ٔ کرد و عرب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 354). بعضی گویند خیمه ٔ کردان و عربان صحرانشین باشد. (برهان ). خیمه های کردان و تازیان بیابان نشین . (ناظم الاطباء). خیمه های کرد و عرب و سایر صحرانشینان . (از یادداشت به خط مرحو...
-
کیان
لغتنامه دهخدا
کیان . [ کیا ] (اِ) ستاره و کوکب . (برهان ) (ناظم الاطباء). ستاره . (اوبهی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بارخدایی که کجا رای تو باشدخورشید درخشنده نماید چو کیانی . فرخی (از یادداشت ایضاً).|| نقطه ٔ پرگار را گویند که مرکز دایره است . (برهان ) ...
-
کیان
فرهنگ نامها
(تلفظ: ki(e)yān) (در اعلام) کیها ، هر کدام از پادشاهان داستانی ایران از کیقباد تا دارا ؛ پادشاهان و سلاطین؛ (به مجاز) سروران و بزرگان .
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kayān] [قدیمی] ki(e)yān ۱. [جمعِ کی] = کِی۲: ◻︎ بپرسیدشان از کیان جهان / / وزآن نامداران و فرخمهان (فردوسی: ۱/۱۲).۲. [مجاز] بزرگان.
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [جمعِ کی ki] [قدیمی] kiyān چهکسانی؟.
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ کَون] kiyān شالوده؛ هستی؛ بنیان: کیان خانواده.
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی] [قدیمی] kiyān طبیعت.
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گیان› [قدیمی] koyān خیمه؛ چادر: ◻︎ همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی بهسان کیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).