کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کیا
/kiyā/
معنی
۱. [مجاز] بزرگ.
۲. صاحب؛ خداوند.
۳. پادشاه؛ حاکم؛ مرزبان.
۴. پهلوان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
who, chief, essence, governor, nature, senior
-
جستوجوی دقیق
-
کیا
لغتنامه دهخدا
کیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین ) : ازکیا درگیر کز زر یافت تاج تا شبانی کز گیا دارد کلاه . خاقانی . || مجازاً به معنی عمو...
-
کیا
فرهنگ نامها
(تلفظ: kiyā) (در قدیم) پادشاه ، سلطان ، حاکم ، فرمانروا ، والی ؛ (به مجاز) سرور و بزرگ ؛ (به مجاز) حرمت ، عزت ، آبرو ؛ (در اعلام) عنوان بعضی از حکام و رؤسای طبرستان و گیلان در قدیم.
-
کیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kiyā ۱. [مجاز] بزرگ.۲. صاحب؛ خداوند.۳. پادشاه؛ حاکم؛ مرزبان.۴. پهلوان.
-
کیا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - بزرگ ، سرور. 2 - پادشاه ، حاکم . 3 - مرزبان ، پهلوان .
-
کیا
واژهنامه آزاد
(روستای خلار، استان فارس) کُیا؟ کجا؟ (گویش خلاری مرکب از بستکی و لاری و پهلوی است. این روستا در دو منزلی شمال غرب شیراز قرار دارد.)
-
واژههای مشابه
-
کوره کیا
لغتنامه دهخدا
کوره کیا. [ رَ / رِ ] (اِخ ) لقبی بوده است که مسلمانان قزوین به حسن بن محمدبن بزرگ امید داده بودند. (از تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 523).
-
علیکیا
فرهنگ نامها
(تلفظ: ali kiyā) (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب ، ← علی و کیا .
-
مهکیا
فرهنگ نامها
(تلفظ: meh kiyā) (مِه = مهتر ، بزرگتر + کیا = پادشاه ، حاکم ، بزرگ و سرور) ، مِهتر و بزرگ پادشاهان ، بزرگتر بزرگان .
-
ده کیا
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) رئیس ده ، دهخدا.
-
جلال کیا
لغتنامه دهخدا
جلال کیا. [ ج َ ] (اِخ ) خاندان جلال کیا پس از حمله ٔ مغول مدت کوتاهی در مازندران حکومت داشتند و عمارتی در ساری بر پا ساختند ولی قسمت عمده ٔ شهر هنوز در حال ویرانی بود و بزودی جنگل آن محل را فراگرفت و مکان جانوران شد. (ترجمه ٔ مازندران و استراباد راب...
-
ده کیا
لغتنامه دهخدا
ده کیا. [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) رئیس ده و مقدم ده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دهخداست . (فرهنگ جهانگیری ). مقدم ده . (از شرفنامه ٔ منیری ). کدخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ) : اندر همه ده جوی نه ما راما لاف زنان که ده کیاییم . سنایی .خواه...
-
عماد کیا
لغتنامه دهخدا
عماد کیا. [ ع ِ دِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن علی کیاهراسی طبرستانی شافعی ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد طبری و عماد کیا. از فقهای نیمه ٔ دوم قرن پنجم هَ . ق . رجوع به علی کیاهراسی شود.
-
حسن کیا
لغتنامه دهخدا
حسن کیا. [ ح َ س َ ] (اِخ ) عبداﷲ افندی در خاتمه ٔ ریاض العلماء گفته است : «حسکه (با ها و بی الف ) و حسکا (الف بدون ها) مخفف «حسن کیا» است . (از نقض الفضائح حاشیه ٔ 10 ص 184 و 97). رجوع به شدالازار ص 81 و 379 و کلمه ٔ حسکا و نزهة القلوب ج 3 ص 116 شود...
-
ده کیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dehkiyā کدخدا؛ دهخدا؛ رئیس و بزرگتر ده.