کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کژین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کژین
/kažin/
معنی
= کجین
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
armor, coat of mail
-
جستوجوی دقیق
-
کژین
لغتنامه دهخدا
کژین . [ ک َ ] (ص نسبی ) (از: کژ = کج ، ابریشم کم بها+ین ، پسوند نسبت ) کجین . از کژ. از نوع فرومایه ٔ ابریشم : رخوتی که بودند ابریشمین چه از پنبه و از کتان و کژین . نظام قاری (دیوان البسه ص 174).چو خاتونیی بود ابریشمین چو چتری و فوتک کلی و کژین . نظ...
-
کژین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kažin = کجین
-
کژین
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) جامه ای که درون آن را با ابریشم می انباشتند و روز جنگ می پوشیدند.
-
جستوجو در متن
-
کزین
لغتنامه دهخدا
کزین . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کز. کجین . کژین . هرچیز ساخته شده ازابریشم خام . (ناظم الاطباء). رجوع به کژ و قز شود.
-
کژیم
لغتنامه دهخدا
کژیم . [ ک َ ] (اِ) کجیم . کژی . کجین .به معنی برگستوان باشد و آن پوششی است که درون آن رابجای پنبه ابریشم کژ پر کنند و بخیه زنند و در روزهای جنگ پوشند و بر اسب هم پوشانند. (برهان ). کجیم است که پوشند و بر اسب نیز کشند و برگستوان گویند. کجین . کژین . ...
-
خاتونی
لغتنامه دهخدا
خاتونی . (ص نسبی ) نسبت است بخاتون ، بانوانه . || (حامص ) بزرگی و عظمت زن : سر برافراختی بخاتونی خواستی گنجهای قارونی . نظامی . || (اِ) نوعی از لباس است : چو خاتونئی بود ابریشمین چو چتری و فونک گلی و کژین .نظام قاری (دیوان ص 182).
-
ترصیع
لغتنامه دهخدا
ترصیع. [ ت َ ] (ع مص ) جواهر درنشاندن . (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جواهردر زر نشاندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب ا...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خسروانی . یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی . وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .از تذکره ها در شرح حال او بیش ا...
-
قزوین
لغتنامه دهخدا
قزوین . [ ق َزْ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و عرض آن 37درجه است . ابن فقیه گوید: نخستین بنیادگذار این شهر شاپور ذوالاکتاف بود که ابهر را...