کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کژنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کژنه
لغتنامه دهخدا
کژنه . [ ک َ ن َ/ ن ِ ] (اِ) پرگاله و آن وصله بود که بر جامه زنند.(فرهنگ اسدی ). پینه و وصله و پاره را گویند که بر جامه دوزند و به عربی رقعه خوانند. (برهان ) (آنندراج ). پینه و وصله پاره که بر جامه زنند. (انجمن آرا).
-
واژههای مشابه
-
patch 2
کَژنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] محدودۀ تغییر رنگ یا تغییر شکلیافتهای در پوست یا غشاهای مخاطی که، به سبب التهاب و پرخونی و برجستگی و جز آنها، از قسمتهای مجاور متمایز میشود
-
جستوجو در متن
-
leukoplakia
سفیدکژنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] کژنههای کلفتشدۀ سفید بر روی غشاهای مخاطی، مانند آستر دهان یا واژن، به علت رویش بیشازاندازۀ لایۀ شاخی
-
atherosclerosis
سختسرخرگی آترومی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی سختسرخرگی که در آن کژنههای چربی بر دیوارههای درونی سرخرگ ظاهر میشود و به انسداد نهایی جریان خون میانجامد متـ . تصلب شرایین آترومی
-
multiple sclerosis, M.S.
تصلب پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی اختلال خودایمنی که مشخصۀ آن کژنههای پراکندۀ آسیبدیده در غلافهای میلین رشتههای عصبی مغز و طناب نخاعی است متـ . ام. اس.
-
psoriasis
صدفک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بیماری پوستی مزمن که کَژنههای قرمز پوستهریز خارشدار در پوست سر و آرنج و ساعد و زانو و ساق و سایر بخشهای بدن ایجاد میکند
-
پرکاله
لغتنامه دهخدا
پرکاله . [ پ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) پرگاله . فضله ای بود که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). وصله . پینه : ماه تمام است روی کودک من وز دو گل سرخ درو پرکاله (کذا).رودکی (از حاشیه ٔ فره...
-
پرگاله
لغتنامه دهخدا
پرگاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) پرکاله . پرغاله . پرگاره . (رشیدی ). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. (لغت نامه ٔ اسدی ). کژنه . (لغت نامه ٔ اسدی ). وصله در جامه . پینه و وصله که بر جامه دوزند. (برهان ). فضله ای که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند ...
-
وصله
لغتنامه دهخدا
وصله . [ وَ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) هر چیز که آن را به چیز دیگر پیوند کنند. (فرهنگ فارسی معین ). || پاره ٔ جامه و کاغذ و غیره . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پاره و کژنه و لاخه و وژنگ وپینه و درپی . (ناظم الاطباء). درپی و رقعه . (یادداشت مرحوم دهخدا). ق...