کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کژدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
scorpions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عقرب ها، عقرب، کژدم
-
کزدم
واژهنامه آزاد
معرب کژدم می باشد که همان عقرب است
-
گاردیم
واژهنامه آزاد
(شوشتری) کژدم زرد رنگ.
-
عقرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. کجدم، کژدم ۲. آبانماه
-
کِوِزْدُکْ
لهجه و گویش گنابادی
kewazdok در گویش گنابادی یعنی کژدم ، عقرب
-
کلاژ دم
واژهنامه آزاد
کِلاژ دُم؛ کج دم، کژدم.
-
فسای
لغتنامه دهخدا
فسای . [ ف َ] (نف مرخم ) افسونگر و رام کننده . (برهان ). افسون کننده . (انجمن آرا). بصورت ترکیب با کلمات دیگر آید:- کژدم فسای ؛ آنکه به افسون کژدم را بند کند : زآنکه زلفش کژدم است و هرکه را کژدم گزدمرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای . منوچهری .- مارف...
-
زبانی
لغتنامه دهخدا
زبانی . [ زُ نا ] (ع اِ) دو سروی کژدم . زُبانیا العقرب . (مهذب الاسماء). سرون کژدم . (دهار) (مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 70) (السامی فی الاسامی ): زبانیاالعقرب ؛ هر دو شاخ کژدم . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (صحاح اللغه ) (البستان )(ال...
-
لسیع
فرهنگ فارسی معین
(لَ) [ ع . ] (ص .) گزیده (مار و کژدم ).
-
دُم به کُول
لهجه و گویش بختیاری
dom-be-kul 1. (لفظى) دم به پشت؛ 2. عقرب، کژدم.
-
کوزدک
واژهنامه آزاد
کِوِزْدُکْ:(kewazdok) در گویش گنابادی یعنی کژدم ، عقرب
-
جسنه
لغتنامه دهخدا
جسنه . [ ج ُ ن َ ] (ع اِ) ماهیی است گرد مانند کژدم دو قرن دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوع ماهی گردی که مانند کژدم دو شاخ دارد. (از ناظم الاطباء).
-
رشک
لغتنامه دهخدا
رشک . [ رُ ] (اِ) عقرب . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). عقرب و کژدم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). کژدم . (منتهی الارب ).
-
کژدمناک
لغتنامه دهخدا
کژدمناک . [ ک َ دُ ] (ص مرکب ) جایی که کژدم فراوان باشد. (ناظم الاطباء).
-
شولة
لغتنامه دهخدا
شولة. [ ش َوِ ل َ ] (ع اِ) عَلَم است کژدم را. (منتهی الارب ).