کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کچه
/kače/
معنی
۱. انگشتر بینگین.
۲. مهره.
۳. =کاچه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چانه، ذقن، زنخدان
دیکشنری
loop, ring
-
جستوجوی دقیق
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامه ٔ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر...
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) انگشتر بی نگین خانه را گویند یعنی حلقه ای باشد از طلا و نقره و غیره که بر انگشت کنند و آن را به عربی فَتخَه خوانند و بدان شبها بازی کنند و کچه بازی همان است . (برهان ). انگشتری بی نگین خانه را گویند چنانکه بازی انگشتری که...
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک ِ چ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 321 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کچه
لغتنامه دهخدا
کچه . [ ک ُچ ْ چ َ] (اِ) ذقن . زنخ . چانه . فک اسفل . (یادداشت مؤلف ازلغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). و رجوع به کَچَه شود.
-
کچه
واژگان مترادف و متضاد
چانه، ذقن، زنخدان
-
کچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کجه› [قدیمی] kače ۱. انگشتر بینگین.۲. مهره.۳. =کاچه
-
کچه
فرهنگ فارسی معین
(کَ چِ) (اِ.) 1 - انگشتر بی نگین . 2 - چانه ، زنخ .
-
کچه
لهجه و گویش تهرانی
انگشتر بی نگین یا بی ارزش
-
کچه
واژهنامه آزاد
گوشه ی لب ( به ضم ک)
-
واژههای مشابه
-
کَچه
لهجه و گویش تهرانی
قاشق چوبی دسته کوتاه
-
کچه گنبد
لغتنامه دهخدا
کچه گنبد. [ ک َ چ ِ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار. کوهستانی و سردسیر. سکنه 250 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کچه گنبد
لغتنامه دهخدا
کچه گنبد. [ ک َ چ ِ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان گاوبازه در شهرستان بیجار. تپه ماهور و سردسیر. سکنه 440 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کچه ماهی
لغتنامه دهخدا
کچه ماهی . [ ک َ چ ِ ] (اِ مرکب ) اسم دیلمی دلفین است . کجه ماهی . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
کچه باز
لغتنامه دهخدا
کچه باز. [ ک َ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) کچه بازنده . که کچه بازد. که کچه بازی کند : به راست بازی آن بی غلطزن کچه بازکه جفت داد به پنج و سپرد طاق به چار. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به کچه و رجوع به کچه بازی و رجوع به کجه باز شود.