کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کپورچال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کپورچال
لغتنامه دهخدا
کپورچال . [ ک َ ] (اِخ ) از قرای ناحیه ٔ چهار فریضه و انزلی در گیلان . (یادداشت مؤلف ).
-
کپورچال
لغتنامه دهخدا
کپورچال . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تلارپی بخش مشهدسر. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 157).
-
جستوجو در متن
-
چنگریان
لغتنامه دهخدا
چنگریان . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال ، در جلگه واقع شده است . مرطوب مالاریایی است . و461 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ شفارود مشروب میشود.محصولاتش ، ابریش...
-
ساسان سرا
لغتنامه دهخدا
ساسان سرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش ، واقع در4هزارگزی خاور رضوانده ، کنار راه آهن پونل به کپورچال . جلگه ای ، و هوای آن معتدل مرطوب و مالاریائی ، و آب آن از رودخانه ٔ شفارود، و محصول آن برنج و ابریشم وصیفی ا...
-
چهارفریضه
لغتنامه دهخدا
چهارفریضه . [ چ َ ف َ ض َ ] (اِخ ) نام دهستانی در حومه ٔ شهرستان بندر انزلی است . قراء این دهستان در حومه ٔ بندر انزلی تا شعاع 6 فرسخ واقع است و از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است . جمعیت آنها روی هم رفته در حدود 16هزار نفر میباشد و قراء مهم آن به...
-
دارسرا
لغتنامه دهخدا
دارسرا. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال . محلی است جلگه ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است . آب آن از چاف رود و شفارود ت...
-
رضوانده
لغتنامه دهخدا
رضوانده . [ رِض ْ دِه ْ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان طوالش است . این بخش در قسمت مرکزی شهرستان واقع و از طرف شمال به بخش حومه و از طرف جنوب به بخش ماسال شاندرمن و از خاور به دریای خزر و از باختر به خط رأس سلسله ٔ البرز بین گیلان و خل...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً...