کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کپره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کپره
معنی
(کَ پَ رِ) (اِ.) (عا.) = کبره : چرکی که روی اشیاء بندد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کپره
لغتنامه دهخدا
کپره . [ ک َ پ َ رَ / رِ ] (اِ) کفک . کپک . کره . کلاش . (یادداشت مؤلف ). || شوخ برهم نشسته . (یادداشت مؤلف ).چرکی که روی اشیاء بندد. (فرهنگ فارسی معین ). کوره .کبره . پینه . شغه . شوغه . آنچه بر پشت دست و امثال آن بندد از شوخ . (یادداشت مؤلف ). ر...
-
کپره
فرهنگ فارسی معین
(کَ پَ رِ) (اِ.) (عا.) = کبره : چرکی که روی اشیاء بندد.
-
واژههای مشابه
-
کَپَره
لهجه و گویش تهرانی
چرک و پینه
-
کپره بستن
لغتنامه دهخدا
کپره بستن . [ ک َ پ َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شوخ گرفتن روی زخم و پوست دست و مانند آن . شوخگین شدن . کوره بستن . پینه بستن . شوغه بستن . کبره بستن . رجوع به کبره بستن شود.
-
کپره زدن
لغتنامه دهخدا
کپره زدن . [ک َ پ َ رَ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) کپک زدن . تَکَرﱡج .کلاش گرفتن . (یادداشت مؤلف ). اور گرفتن . اور زدن .
-
کپره زدگی
لغتنامه دهخدا
کپره زدگی . [ ک َ پ َ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کپک زدگی . کلاش گرفتگی . اورزدگی . اورگرفتگی .
-
کپره زده
لغتنامه دهخدا
کپره زده . [ ک َ پ َ رَ / رِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که کپره گرفته باشد. کپک زده . سفیدک زده . کره زده . کلاش گرفته . متکرج . اورگرفته . اورزده . رجوع به کپک زده شود. || شوخ گرفته . پینه بسته .
-
کِبره،کپره،کَبَره،()بسته
لهجه و گویش تهرانی
چرک ،پینه، رویه زخم،پینه دار
-
واژههای همآوا
-
کَپَره
لهجه و گویش تهرانی
چرک و پینه
-
جستوجو در متن
-
کفره
لغتنامه دهخدا
کفره . [ ک َ ف َ رَ / رِ ] (اِ) کپره . (یادداشت مؤلف ).- کفره زده ؛ کپره زده .(یادداشت مؤلف ). و رجوع به کپره شود.
-
کپک زده
لغتنامه دهخدا
کپک زده . [ ک َ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سفیدک زده . کره زده . متکرج . (یادداشت مؤلف ).کپره زده . کلاش گرفته . اورزده . رجوع به کپره زده شود.
-
کپک زدن
لغتنامه دهخدا
کپک زدن . [ ک َ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کره برآوردن نان . کره گرفتن . (یادداشت مؤلف ). اکراج . تکریج . تکرج . (منتهی الارب ذیل کرج ). کپره زدن . کلاش گرفتن . کپک گرفتن . اُور زدن . اور گرفتن . رجوع به کپره زدن شود.