کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کِن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کن کت
لغتنامه دهخدا
کن کت . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان که در شهرستان خرم آباد واقع شده است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن کوزان
لغتنامه دهخدا
کن کوزان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کن مکن
لغتنامه دهخدا
کن مکن . [ ک ُ م َ ک ُ ] (اِ مرکب ) (مأخوذ از صیغه ٔ امر و نهی )امر و نهی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). امر ونهی که حکومت عبارت از آن است . (غیاث ) : دین چو به دنیا نتوانی خریدکن مکن دیو نباید شنید. نظامی .کش مکش جور در اعضا هنوزکن مکن عدل ن...
-
کله کن
لغتنامه دهخدا
کله کن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ک َ ] (نف مرکب ) زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریةالصوت . صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گزارش کن
لغتنامه دهخدا
گزارش کن . [ گ ُ رِ ک ُ ] (نف مرکب ) معبر و مفسر و بیان کننده : گزارش کن زیور تاج و تخت چنین گفت کآنشاه فیروزبخت . نظامی .گزارش کن فرش این سبزه باغ چنین برفروزد چراغ از چراغ .نظامی .
-
گل کن
لغتنامه دهخدا
گل کن . [ گ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 42هزارگزی شمال باختری تربت جام و 7هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . هوای آن معتدل و دارای 58 تن سکنه است . محصول آن غلات ، پنبه و بنشن و شغل اهالی ز...
-
گستاخ کن
لغتنامه دهخدا
گستاخ کن . [ گ ُ ک ُ ] (نف مرکب ) جسورکننده . دلیرکننده . پرروکننده . بی شرم کننده .- لهو گستاخ کن : نباید کز آن لهو گستاخ کن رود با تو گستاخیی در سخن .نظامی (اقبالنامه ص 158).
-
گلی کن
لغتنامه دهخدا
گلی کن . [ گْلی / گ ِ ک ُ ] (اِخ ) مجسمه ساز مشهور یونان قدیم که مجسمه ٔ معروف هرکول را ساخته است .
-
کفش کن
لغتنامه دهخدا
کفش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش . آستان . آستانه . آستان اطاق . آستانه ٔ اطاق . عتبه . پای ماچان . صف نعال . (یادداشت مؤلف ).
-
کل کن
لغتنامه دهخدا
کل کن . [ ] (اِ) نام گیاهی است اما قرأت کلمه مشکوک است . (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 326 و 328) : ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت و کل کن می خورد و با سباع می بود. (تذکرة الاولیاء). فلان کس چندین سال است تا کل کن می خورد... (تذکرة الاولیا). و رجوع به ک...
-
کت کن
لغتنامه دهخدا
کت کن . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و گرمسیر. با 240 تن سکنه . آب آن از نهر خسروآباد. محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی سیاه چادربافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
کلاش کن
لغتنامه دهخدا
کلاش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است . (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ). نان شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان ). مخفف کالاشکن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : طفل برنج بین که چه...
-
که کن
لغتنامه دهخدا
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب ) : مرکبی طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی ...
-
کرشمه کن
لغتنامه دهخدا
کرشمه کن . [ ک ِ رِ م َ / م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کرشمه کننده . غمزه کننده . آنکه کرشمه بکار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : نر و ماده (کبوتران ) کاوان ابر یکدگربه کشی کرشمه کن و جلوه گر.(گرشاسب نامه . از فرهنگ فارسی معین ).
-
کان کن
لغتنامه دهخدا
کان کن .[ ک َ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که کان را میکند. (برهان ) (آنندراج ). معدنچی و آنکه در معدن کار کند. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) به طریق کنایه فرهاد را گویند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).