کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کِلک،کَلَک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کِلک،کَلَک
لهجه و گویش تهرانی
منقل سفالی
-
واژههای مشابه
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ دَ ل َ ] (اِ) خربزه ٔ نارسیده . (برهان ) (ناظم الاطباء). خربزه ٔ نارسیده یعنی کالک و سفچه . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). مخفف کالک بمعنی کال و نارس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کالک شود.
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ] (اِخ ) جایی است بین میافارقین و ارمینیة. و ابن بقراطبطریق در اینجا می زیسته است و رودخانه ای از اینجا بیرون می آید که به دجله می ریزد. (از معجم البلدان ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ] (اِ) بغل . (فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ). بغل . آغوش . (فرهنگ فارسی معین ) : کسی را که درد آیدش دست و کلک علاجش کنندی به تدهین و دلک .(از آنندراج ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان ). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج ). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : در دل خیال غمزه ٔ تیرت چو بگذردگویی زدند بر دل پرخون من ک...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آب سرده است که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان ). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است . (آنندراج ) : گندم بیار از کلک از دامغان ببرانواع میوه ها وز اقسام غله ها.(از آنندراج ).
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل َ ] (ص مصغر) تصغیر کل باشد که کچل است . (برهان ). مصغر کل بمعنی کچل . (ناظم الاطباء). کل کوچک . کچل کوچک . (فرهنگ فارسی معین ). ازکل (کچل ) و ک (پسوند تصغیر). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کل خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : برجهید از جا و...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک َ ل ِ ] (ص ) بمعنی نامبارک و شوم . کَلَک .(آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کَلَک شود. || (اِ) بمعنی بوم گفته اند کَلَک . (برهان ). پرنده ای که بوم نیز گویند. (ناظم الاطباء). بوم . کوف . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کَلَک شود.
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ِ ] (اِ) هر نی میان خالی را گویندعموماً. (برهان ). نی است عموماً. (آنندراج ). هر نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی . (فرهنگ فارسی معین ).قصب . نی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوگند خورم به هرچه هستم ملکاکز عشق تو بگداخته ام چون کلکا. اب...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ِ ل ِ ] (اِ) انگشت کوچک را گویند و به عربی خنصر خوانند. (برهان ). انگشت کهین که آن را خنصر گویند. (آنندراج ). انگشت کوچک . خنصر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کلیک ، و در گنابادی کِلِک ، و کلیک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : کلیک و کل...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ُ ] (اِ) بمعنی پشم تر می باشد که از بن موی بز با شانه برآورند و ازآن شال و امثال آن بافند و تکیه و نمد و کلاه و کپنک و مانند آن مالند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). پشم نرمی که به شانه از بن موهای بز برآرند و ببافند و شال کنند، خاصه در کشمی...
-
کلک
لغتنامه دهخدا
کلک . [ ک ُ ل ُ ] (اِ) نام قسمی پیچ در کوههای اطراف کرج وسیاه کلان . و در کلاک آن را کَرَک نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).