کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کِشْتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کِشْتَ
لهجه و گویش گنابادی
keshta در گویش گنابادی به خشکه و خشک شده میوه هایی چون زردالو و توت و.... گفته میشود.
-
واژههای مشابه
-
کشت
لغتنامه دهخدا
کشت . [ ک َ ] (ص ) هرچیز بسیار خشک و شکننده و زشت و بدترکیب و بدشکل . || (اِ) یک نوع علف سرخ رنگ که بر روی زمین گسترده شده و می پیچد. || نمک . || (ص ) نمکین . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) محو. حک . (انجمن آرا) : ما نقش دیگران ز ورق می کنیم کشت . اوحدی ...
-
کشت
لغتنامه دهخدا
کشت . [ ک ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) زراعت . کشاورزی . زرع . اَکّاری . مؤاکره . حرث : به کشت ار برد رنج کشورزیان چنان کن که ناید به کشور زیان . اسدی .جهان زمین و سخن شخم و جانت دهقان است به کشت باید مشغول بود دهقان را. ناصرخسرو.- کشت و درود ؛ کاشتن و درو...
-
کشت
لغتنامه دهخدا
کشت . [ ک ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مخفف کشتن . عمل کشتن . قتل : به آواز گفت ای بد کینه جوی چرا کشت خواهی نیا را بگوی . فردوسی .- امثال : کشت او واجب نشده است .- به قصد کشت کسی را زدن ؛ بسیار سخت کسی را زدن .|| (اِ) پشت || شکم . || کمر. || پهلو. ...
-
کشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. حراثت، حرث، زراعت، زرع، کاشت، کشاورزی ۲. کاشته ۳. کشتن، کاشتن
-
culture 3
کشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] 1. محصول رشد نوع خاصی از ریزاندامگانها در یک محیط مناسب 2. رشد دادن ریزاندامگانها تحت شرایط واپایششده
-
کشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) kešt ۱. کاشتن؛ زراعت.۲. محصول.۳. (پزشکی) تکثیر میکروبها یا سلولهای بافت زنده با قرار دادن آنها در محیطهای مناسب.〈 کشت کردن: (مصدر متعدی) کاشتن؛ زراعت کردن.
-
کشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) košt قتل؛ کشتن.
-
کشت
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) درخت گز.
-
کشت
فرهنگ فارسی معین
(کِ) 1 - (مص م .) کاشت ، کاشتن . 2 - (ص مف .) زراعت ، شخم .
-
کشت
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (مص مر.) کشتن ، قتل .
-
کشت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beškošt طاری: beškošt طامه ای: boykošt طرقی: beškošt کشه ای: beškošt نطنزی: baškošt
-
کُشت یار، کُشت یار شدن
لهجه و گویش تهرانی
حریف،حریف شدن
-
کله کشت
لغتنامه دهخدا
کله کشت . [ ک ُ ل ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است و 650 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).