کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کِرد کِرد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک َ ] (معرب ، اِ) گردن یا بن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کقوله و اضرب بحد السیف عظم کرده . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است . (از منتهی الارب ).
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) شاخی را گویند که در وقت پیراستن از درخت بریده باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). || آبگیرو آب انبار و تالاب هم هست که به عربی شمر گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سبزی زار. تره زار. (ناظم الاطباء). || زمین زراعت ک...
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک َ / ک ِ ] (اِمص ، اِ) کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک و بد. (برهان ) (آنندراج ). کار. عمل . فعل . (ناظم الاطباء). کرده . کردار. (یادداشت مؤلف ) : پشیمان شد از کرد خود شهریار[ هرمز ]وز آن پنبه و جامه ٔ پرنگار. فردوسی .گز...
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک ِ] (اِ) دخل . درآمد. مقابل خورد. (یادداشت مؤلف ).- کرد و خورد ؛ تلاش روزانه صرف معاش روزانه . رجوع به مدخل کرد و خورد شود.- کرد و خورد نکردن ؛ دخل و خرج برابر نیامدن . (یادداشت مؤلف ).- کردی خوردی ؛ دخل به اندازه ٔ هزینه . رجوع به مدخل ک...
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) ابن طاهر مقدسی گوید: قریه ای از قرای بیضاء است و از آنجاست ابوالحسن علی بن حسین بن عبداﷲ الکردی . (از معجم البلدان ).
-
کرد
لغتنامه دهخدا
کرد. [ ک ُ ] (اِخ ) اصطخری گوید: شهری بزرگ است در ابرقوه و قصرهای بسیار دارد و آنجا ارزانی است . (از معجم البلدان ).
-
کرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kord ۱. قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه، و سوریه به سر میبرند و به طوایف بسیار تقسیم میشوند.۲. هریک از افراد این قوم.۳. [قدیمی، مجاز] چوپان.۴. [قدیمی] چادرنشین.
-
کرد
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ) (اِ.) = کردو: 1 - شاخه ای که در وقت پیراستن از درخت بریده می شود. 2 - قطعه زمینی که کناره های آن را بلند کنند تا آب در آن نشیند و در میان آن سبزی کارند یا زراعت کنند.
-
کرد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beškard طاری: beška طامه ای: boyke طرقی: beška کشه ای: beška نطنزی: baška
-
کُرد
لهجه و گویش تهرانی
چوپانی
-
کُرد
لهجه و گویش تهرانی
چوپان
-
مجهز كرد (بسیج كرد)
دیکشنری فارسی به عربی
استنفر
-
نرمی کرد برخورد نیکو کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أخَذَ بالحسني
-
حفظ كرد (از بر كرد)
دیکشنری فارسی به عربی
استظهر
-
کل کرد
لغتنامه دهخدا
کل کرد. [ ک َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تمین است که در بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).