کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُپۀ پینه زایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کپه
لغتنامه دهخدا
کپه . [ ک َ پ َ / پ ِ ] (اَ) خوشه های گندم و جو که در وقت خرمن کوفتن ، کوفته نشده و بار دیگر بکوبند و آن را کَفَه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) : همه آویخته از دامن بهتان و دروغ چون کپه از... گاو و چو کلیدان ز مدنگ . قریعالدهر. || خواب .- کپه ٔ مرگ را ...
-
کپه
لغتنامه دهخدا
کپه . [ ک َ پ َ/ پ ِ / ک َپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) کبه . قبه . (ناظم الاطباء). شاخ و شیشه و کدوی حجامان باشد که بدان حجامت کنند. (برهان ). شیشه ٔ حجام و شاخ و کدوی ایشان و آن را کوپه با «واو» نیز گفته اند و قبه معرب آن است . (آنندراج )...
-
کپه
لغتنامه دهخدا
کپه . [ ک َپ ْ پ َ / ک َ پ َ/ پ ِ ] (اِ) بمعنی کفه است و آن چیزی است که در دو طرف ترازو آویخته و چیزها در آن نهاده ، کشند. (آنندراج ). کفه ٔ ترازو. (از فرهنگ فارسی معین ). || ظرفی که بنّا و عمله در آن خاک و گل کرده در عمارت کار کنند. (از آنندراج ). آ...
-
کپه
لغتنامه دهخدا
کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (اِ) مرضی است سوداوی که آن را به پارسی کریون گویند اصل آن گر است که به عربی جرب گویند و کپه را معرب کرده قوبه خوانند. (آنندراج ).- کپه ٔ ارمنی ؛ سالک . ضایعه ٔ پوستی که به شکل زخمی وسیله ٔ لیشمانیا تروپیکا (میکروبی از رده ...
-
کپه
واژگان مترادف و متضاد
انباشته، تلنبار، توده،
-
capitulum, head2
کپه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] گلآذینی محدود یا نامحدود با گروهی از گلهای متراکم بیپایک یا کوتهپایک (subsessile) بر روی نهنجی مرکب که اغلب یک گریبان (involucre) آن را احاطه کرده است
-
کپه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kappe ظرفی چوبی که برای کارهای ساختمانی در آن خاک یا گل میریزند.
-
کپه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) koppe =کبه
-
کپه
فرهنگ فارسی معین
(کُ پِّ) (اِ.) (عا.) روی هم انباشته شده ، تل شده ، کبه .
-
کپه
فرهنگ فارسی معین
(کَ پِ) (اِ.) (عا.) خواب .
-
کپه
دیکشنری فارسی به عربی
کومة
-
کُپَّه
لهجه و گویش بختیاری
koppa توده، کُپه.
-
کَپَّه
لهجه و گویش بختیاری
kappa 1. کفه kappa terâzi>:کفه ترازو> ؛ 2. ظرف چوبى بدون دسته، مخصوص حمل مصالح ساختمانى که روى شانه مىنهند.
-
کپَّه
لهجه و گویش تهرانی
سبد کوچک ، کفه .
-
کُپه
لهجه و گویش تهرانی
چیزی که رویهم انباشته باشند،توده، پُر.