کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُوْش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سخت کوش
لغتنامه دهخدا
سخت کوش . [ س َ ] (نف مرکب ) ساعی . کوشا. بسیار کوشنده . جاهد : سخت کوش است به پرهیز و بزهدتو مر او را بجوانی منگر. فرخی .بزاد این سفرت سخت کوش باید بودکه این سفر سوی دارالسلام باید کرد. ناصرخسرو.سخت کوش است آه خاقانی مگر این چرخ را بفرساید. خاقانی ....
-
هم کوش
لغتنامه دهخدا
هم کوش . [ هََ ] (ص مرکب ) هم نبرد. هم کوشش : دلاور سواری که گاه نبردچه هم کوش او ژنده پیل و چه مرد.فردوسی .
-
سخت کوش
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) بسیار کوشا، پرسعی .
-
چاره کوش
لغتنامه دهخدا
چاره کوش . [ رَ / رِ ] (نف مرکب ) حیله گر. حیلت کوش . آنکه در مکر و حیله کوشد : خود را بجهد حیله گر و چاره کوش کرد.سوزنی .
-
رزم کوش
لغتنامه دهخدا
رزم کوش . [ رَ ] (نف مرکب ) جنگجو. رزم آزما. رزمجو. جنگاور : هزار دگر پیل پولادپوش ابا چل هزار از یل رزم کوش . اسدی .من اینجا و او رزم کوش آمده ست همانا که خونش به جوش آمده ست . اسدی .ندانی که چون او شود رزم کوش زمانه به زنهار گیرد خروش .اسدی .
-
سست کوش
لغتنامه دهخدا
سست کوش . [ س ُ ] (نف مرکب ) کاهل : نبودیم از این پیشتر سست کوش کنون گرمتر زآن برآریم جوش . نظامی (شرفنامه ص 435).کشش جستن از مردم سست کوش جواهرخری باشد از جوفروش .نظامی .
-
بیهوده کوش
لغتنامه دهخدا
بیهوده کوش . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بی فایده کوشش کننده . کنایه از ناتوان و غیرقادر به انجام کار : مکن ای جهاندار و بازآر هوش پشیمان شود مرد بیهوده کوش .فردوسی .
-
سخت کوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) saxtkuš کسی که کوشش بسیار کند؛ سختکوشنده؛ بسیارکوشا.
-
سخت کوش
دیکشنری فارسی به عربی
مجتهد
-
واژههای همآوا
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . (اِخ ) اول زاده ٔ حام که او همان نمرود است . (قاموس کتاب مقدس ).
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . (اِخ ) بلادی که بعضی از نسل کوش در آن ساکن بودند و در حبشه واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به مدخل قبل ، قاموس کتاب مقدس و کوشان شود.
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . (اِخ ) مملکتی که در نزدیکی جیحون بود. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کوشان شود.
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . (اِمص ) به معنی کوشش و سعی باشد. (برهان ). سعی و جهد و کوشش . (ناظم الاطباء) : آن همه کم شود چو کوش آمدگرچه چون زهر بود نوش آمد. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 284).تا نکند دوست نظر ضایع است سعی من و جهد من و کوش من . نزاری قهستانی (از آنندراج )....
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . (ع اِ) سر کیر بزرگ . کواشة کثمامة مثله . (منتهی الارب ). حشفه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء).
-
کوش
لغتنامه دهخدا
کوش . [ ک َ ] (ع مص ) ترسیدن . (از منتهی الارب ). ترسیدن و فزع کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن . (از منتهی الارب ). کاش جاریته ؛ گایید کنیزک خود را. (ناظم الاطباء).