کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُنده خلیل خانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کُنده خلیل خانی
لهجه و گویش تهرانی
پابند چندنفر زندانی با هم ( دوره قاجاریه)
-
واژههای مشابه
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دَ ] (اِخ ) ناحیه ای است به خجند که زنانش به حسن و جمال موصوف اند. (منتهی الارب ) : الاهل الی اکناف کوفة عودةتبل غلیل الشوق قبل مماتی و هل اغتدی بین الکناس و کندةاسح علی تلک الربی عبراتی .(از تاریخ جهانگشا ج 2 ص 23).
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » (حفر کردن . برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوش...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت آربابا است که در بخش بانه ٔ شهرستان سقز واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خروسلو است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 589 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیکله است که در بخش هوراند شهرستان اهر واقع است و 237 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لوزان است که در بخش کوهمره لوزان شهرستان کازرون واقع است و 432 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) هر چوب گنده ٔ بزرگ را گویند عموماً. (برهان ). هر چوب سطبر و بزرگ . (غیاث ). چوب بزرگ و سطبر. (انجمن آرا) (آنندراج ). مطلق چوب کنده رانیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). هر چوب بزرگ گنده و تنه ٔدرخت . (ناظم الاطباء). چوب بزرگ عموماً...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی است به سمرقند. (منتهی الارب ). نام قریه ای به سمرقند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کندة
لغتنامه دهخدا
کندة. [ ک ِ دَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از عرب . (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ). نام قبیله ای از تازیان یمن . (ناظم الاطباء). نام پدر قبیله ای یا تیره ای است از یمن و او کندةبن ثور بوده است . قبیله ٔ کنده در جنوب شبه جزیره ٔ عربستان سکونت کرد...
-
کندة
لغتنامه دهخدا
کندة. [ ک ِ دَ ] (ع اِ) پاره ای از کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه ای از کوه . (از اقرب الموارد).
-
کنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنه، چوب، دار، ساقه ۲. پایبند، کند
-
کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: kandak] kande ۱. جداشده: ◻︎ ز پیرامن دژ یکی کنده ساخت / ز هر جوی و شهر آب در وی بتاخت (اسدی: ۲۱۹).۲. گودشده.۳. (اسم) [قدیمی] گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل؛ خندق.
-
کنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) konde ۱. تنۀ درخت که شاخههای آن بریده شده باشد.۲. تکۀ چوب کلفت.۳. هیزم. ٤. تکۀ چوب ستبر با بند آهنی که به پای زندانیان میبستند.〈 کندهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان گرد زانو.