کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جفا کنده
لغتنامه دهخدا
جفا کنده . [ ج َ ک َ دِ ] (اِخ ) از رودخانه هائی است که بخلیج استرآباد در کنار دریای خزر میریزد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد صص 97 - 99).
-
جفا کنده
لغتنامه دهخدا
جفا کنده . [ ج َ ک َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . واقع در 4هزارگزی جنوب بندرگز و هزارگزی شمال شوسه ٔ گرگان - بهشهر. دشت ، معتدل و مرطوب است و سکنه ٔ آن 1025 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن برنج و غلات و پنبه و کنجد...
-
دم کنده
لغتنامه دهخدا
دم کنده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که دم او را کنده باشند. کنده دم . || ضرب دیده . شکست خورده . صدمه یافته . موهون . خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است . (از یادداشت مؤلف ) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده . (تاریخ ب...
-
طاهر کنده
لغتنامه دهخدا
طاهر کنده . [ هَِ رِ ک َ دَ] (اِخ ) وکیل بلگاتگین . بهمین صورت نام طاهری در فهرست اعلام تاریخ بیهقی چ فیاض ص 241 آمده و عبارت متن تاریخ بیهقی چنین است : حاجب بزرگ بلگاتگین ایشان (کوتوال ترمذ و سرهنگان ) را به نیم ترک پیش خویش بنشاند و طاهر کنده (؟) و...
-
باب کنده
لغتنامه دهخدا
باب کنده . [ ک ِ دَ ] (اِخ )دروازه ای بکوفه . (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 47).
-
پوست کنده
لغتنامه دهخدا
پوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده .- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .- گوسپند پوست کنده ؛ منسلخ . |...
-
خان کنده
لغتنامه دهخدا
خان کنده . [ ک َ دَ ] (اِخ ) نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 هَ . ق . از شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت . (از تاریخ عصر حافظ...
-
خایه کنده
لغتنامه دهخدا
خایه کنده . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه تخم های او را در آورده باشند. اخته . (آنندراج ). || خواجه سرا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
خمیر کنده
لغتنامه دهخدا
خمیر کنده . [ خ َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 160تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ سیاه رود و قنات و محصول آن برنج و غلات و کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دازنی کنده
لغتنامه دهخدا
دازنی کنده . [ ک َ دِ ] (اِخ ) این ده را نویسنده ٔ کتاب «مازندران و استرآباد» جزء دهات فرح آباد مازندران آورده و مترجم در حاشیه نوشته است که بیشتر این اسامی مربوط به دهات ساری است . امروزدهی بنام فوق در مازندران نیست و ظاهراً صحیح آن باید همان «دازمی...
-
دام کنده
لغتنامه دهخدا
دام کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رهایی یافته از دام و بند. (ناظم الاطباء). که دام برکنده باشد. که دام فروگسسته باشد.طائری که بزور طپش از دام برآمده باشد : ای شاخ گل شکسته ٔ طرف کلاه تووی شانه دام کنده ٔ زلف سیاه تو.ملامفید بلخی (از آنندراج ).
-
پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pustkande ۱. جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند.۲. [مجاز] سخن صریح؛ آشکار؛ بیپرده: ◻︎ چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوستکنده (نظامی۲: ۱۴۰).
-
پوست کنده
دیکشنری فارسی به عربی
صريح
-
کنده زانو
لهجه و گویش تهرانی
کاسه زانو
-
کَنده کاری
لهجه و گویش تهرانی
کندن سطح فلز با قلم ،حفاری