کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
lounge
کُنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] محلی راحت در مهمانخانه/ هتل برای استراحت و پذیرایی از مهمانان و ملاقاتکنندگان آنها
-
کُنج
لهجه و گویش تهرانی
سوک،سوراخی
-
واژههای مشابه
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک َ ] (اِ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته . (آنندراج ) (از انجمن آرا). ملازه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) : همی ت...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ِ ] (ص ) فیل بزرگ جثه و قوی هیکل مهیب و جنگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). فیل بزرگ جثه و قوی هیکل و مهیب و دلاور و جنگی . (جهانگیری ) : سپاهی که از کوه تا کوه مردسپر در سپر بافته سرخ و زردابا کوس و با نای و زوبین...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ُ ] (اِ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه ٔ خانه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. (اوبهی ). زاو...
-
کنج
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش ۲. چین، شکن، کنجل ۳. قوز، قوزدار، گوژپشت
-
کنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] ke(a)nj زبان کوچک که بیخ حلق قرار دارد؛ ملازه: ◻︎ همی تا دایه کنج و کام کردش / پدر فرزانه هرمز نام کردش (نزاری: لغتنامه: کنج).
-
کنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) konj ۱. گوشه؛ زاویه.۲. [قدیمی] چینوشکن؛ چروک.
-
کنج
فرهنگ فارسی معین
(کُ نْ) (اِ.) 1 - گوشه ، زاویه . 2 - چین و شکن و چروک .
-
کنج
فرهنگ فارسی معین
(کِ) (ص .) بزرگ جثه و قوی هیکل (فیل ).
-
کنج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: güša طاری: göša طامه ای: konǰ طرقی: konǰ کشه ای: konǰ نطنزی: konǰ / suk
-
کنج کنج
لغتنامه دهخدا
کنج کنج . [ ک ِ ک ِ ] (ص ) کوچک و خرد. || (ق ) اندک . || کم کم وبهره بهره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی با جیم فارسی (کنچ کنچ ) هم گفته اند و به جای نون یاء حطی نیز به نظر آمده است (کیچ کیچ ) . (برهان ). و رجوع به کیچ کیچ شود.
-
کنج لنج
لغتنامه دهخدا
کنج لنج . [ ک ُ ل ُ ] (اِ) چین و شکنج . (آنندراج ).
-
corner area
محوطۀ کنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] هریک از چهار ربع دایرهای که در داخل زمین بازی به مرکزیت محل برخورد خطوط پیرامونی طولی و عرضی زمین ترسیم میشود و محوطهای را به وجود میآورد که ضربۀ کنج از درون آن یا مماس با قوس محاطی آن زده میشود متـ . محوطۀ کرنر کرنر1 corner 1