کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُفْرُهُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کافر
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِفا.) بی دین ، ملحد. ج . کفره ، کفار.
-
باتنگل
لغتنامه دهخدا
باتنگل . [ ت َ گ َ ] (اِخ ) نام کتاب معتبر کفره ٔ هند است . (برهان ) (آنندراج ). کتاب معتبر هنود. (ناظم الاطباء).
-
ارهفت
لغتنامه دهخدا
ارهفت . [ اَ هََ ] (اِخ ) یکی از پیغمبران است باعتقاد کفره ٔ هند و ایشان شش طایفه اند همه قایل بتناسخ . گویند چهارهزار ارهفت خواهد آمد و بعداز آن آفرینش برطرف خواهد شد. (برهان ) (آنندراج ).
-
کفار
لغتنامه دهخدا
کفار. [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کُفّار. کَفَرَة. کافرون . (از اقرب الموارد). رجوع به کافر شود.
-
غاثر
لغتنامه دهخدا
غاثر. [ ث ِ ](ع ص ) در تاج العروس ذیل غثرة آرد: سفلة الناس و رعاعهم ... و قیل الغثرة جمع غاثر مثل کافر و کفرة... وقال القتیبی لم اسمع غاثراً و انما یقال رجل اغثر اذا کان جاهلا. و در مستدرک نیز آرد: و لم یسمع غاثر.
-
کم آوردن
لغتنامه دهخدا
کم آوردن . [ ک َ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) غلبه کردن .- کم آوردن کسی را ؛ غلبه کردن بر او. (فرهنگ فارسی معین ). بامن برآیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند... (کشف الاسرار ج 6ص 552، از فرهنگ فارسی معین ). کفره ٔ قریش ما را کم توانند آورد. (کشف ا...
-
غثرة
لغتنامه دهخدا
غثرة. [غ َ ث َ رَ ] (ع اِ) مردم فرومایه . فی الحدیث : رَعاع غثرة: هکذا یروی ، و نری اصله غیثرة، حذفت منه الیاء.(منتهی الارب ). و فی حدیث عثمان (رض ) حین دخلوا علیه لیقتلوه ، فقال ان هؤلاء رعاع غثرة؛ ای جهال ... و قیل اصل غثرة غیثرة حُذِفَت منه الیاء...
-
ناسک
لغتنامه دهخدا
ناسک . [ س ِ ](اِخ ) نام یکی از صاحب شریعتان کفره ٔ هند است و اعتقاد اتباع او آن است که آدمیان همچو گیاه می رویند و خشک می شوند و از هم می ریزند و بحشر و نشر قائل نیستند، نه روحانی و نه جسمانی . (برهان قاطع) . یکی از صاحب شریعتان هند بوده و مذهب طبیع...
-
ماهاما
لغتنامه دهخدا
ماهاما. (اِخ ) مادر شاکمونی است و شاکمونی به اعتقاد کفره ٔ هند پیغمبر صاحب کتاب است . (برهان ). مادر شاکمونی بود که اهالی هند او را پیغمبر دانسته اند و صاحب کتاب خوانده اند. (آنندراج ). نام مادر بودا پیغمبر هنود. (ناظم الاطباء).مصحف مهامایه نام زوجه ...
-
خلائف
لغتنامه دهخدا
خلائف . [ خ َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ خلیفة. (منتهی الارب ). رجوع به خلیفة در این لغت نامه شود : وهو الذی جعلکم خلائف الارض . (قرآن 165/6). ثم جعلناکم خلائف فی الارض من بعدهم . (قرآن 14/10). هو الذی جعلکم خلائف فی الارض فمن کفر فعلیه کفره . (قرآن 39/35).
-
کیلواس
لغتنامه دهخدا
کیلواس . [ کیل ْ ] (اِخ ) نام شهری است که تولد شاکمونی که به اعتقاد کفره ٔ هند پیغمبر صاحب کتاب است آنجا باشد. (برهان ). نام شهری بوده از هندوستان که شاکمونی که گروهی از اهالی هندوستان او را پیغمبر دانسته اند از آنجاست . (آنندراج ). نام شهری که تولد ...
-
ماهی شور
لغتنامه دهخدا
ماهی شور. (اِخ ) نام یکی از پیامبران صاحب شریعت کفره ٔ هند است . گویند او را کسی نزاییده و هرگز نمیرد. زن و فرزند دارد. وجود او از سه جسم است : از آفتاب و ماه و آتش ، و تابعان او رقص و سماع بسیار کنند. (برهان ) (آنندراج ). مخفی نماند که ماهی شور در ا...
-
کپک
لغتنامه دهخدا
کپک . [ ک َ پ َ ] (اِ)کفره . کپره . کره . سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانهای مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است . (یادداشت مؤلف ). کفک . (فرهنگ فارسی معین ). اُور (در لهجه ٔ مردم قزوین ). (یادداشت مؤلف ). کفک ها بسرعت در سطح مواد غذایی و در ...
-
نوسپاسی
لغتنامه دهخدا
نوسپاسی . [ ن َ / نُو س ِ پا ](حامص مرکب ) ناسپاسی . کفران . حق ناشناسی : پاداش دادیم مر ایشان را به کفر و نوسپاسی ایشان . (تفسیر کمبریج چ متینی ج 1 ص 588). به کافر شدن شما به خدای تعالی نوسپاسی شما نعمتهای خدای را تعالی . (تفسیر کمبریج ج 1 ص 649). و...
-
شاشه
لغتنامه دهخدا
شاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ)بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس ). کمیز بود یعنی بول .(اوبهی ). بول و کمیز باشد. (برهان ). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان . (شعوری ). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گ...