کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُشته و مُرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کُشته و مُرده
فرهنگ گنجواژه
عاشق شیفته.
-
واژههای مشابه
-
کشته
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهید، قتیل، مقتول ۲. خاموش، منطفی ۳. آرزومند، عاشق، مشتاق
-
کشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kešte ۱. کاشته؛ تخمی که زیر خاک کرده شده: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).۲. [قدیمی] خشکشده؛ برگه: توت کشته.
-
کشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) košte ۱. بهقتلرسیده؛ مقتول.۲. [مجاز] عاشق؛ شیفته.۳. [مجاز] در بازی نرد، ویژگی مهرۀ خارجشده از بازی.۴. [قدیمی، مجاز] خاموششده.
-
کشته
فرهنگ فارسی معین
(کِ تِ) 1 - (ص مف .) کاشته شده ، زراعت شده . 2 - (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو.
-
کشته
فرهنگ فارسی معین
(کُ تِ یا تَ) (ص مف .) 1 - مقتول ، هلاک شده . 2 - مهره ای که بر اثر ضربت طرف موقتاً از بازی خارج شده (نرد).
-
کشته
واژهنامه آزاد
(گویش سطوه ای) کِشته:زردآلوی خشک شده؛ قیسی.
-
شوسی کشته
لغتنامه دهخدا
شوسی کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 140 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
طلای کشته
لغتنامه دهخدا
طلای کشته . [ طِ / طَ ی ِ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از عالم سیماب کشته . علی رضای تجلی راست : بی توبر من ماهتاب امشب شب دیگر شده ست نور شمعم چون طلای کشته خاکستر شده ست .(از آنندراج ).
-
نیم کشته
لغتنامه دهخدا
نیم کشته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم کشت . نیم بسمل . مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد : لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. (اسکندرنامه ٔ خطی ).به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم که نیم کشته به خون چند بار برگردد.سعدی .
-
آلوی کشته
لغتنامه دهخدا
آلوی کشته . [ ی ِ ک ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوی خشک کرده .
-
کشته شده
دیکشنری فارسی به عربی
ضح به
-
کُشته مرده
لهجه و گویش تهرانی
طرفدار سخت
-
پیر کشته ٔ غوغا
لغتنامه دهخدا
پیر کشته ٔ غوغا. [ رِ ک ُ ت َ / ت ِ ی ِ غ َ / غُو ] (اِخ ) کنایه از عثمان بن عفان است . (آنندراج ).