کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کُتَل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کُتَل
لهجه و گویش تهرانی
اسبی در سوکواری که با پارچههای قیمتی آنرا زینت دهند /گردنه در جاده
-
کُتَل
لهجه و گویش تهرانی
عَلَمی به شکل متکا
-
واژههای مشابه
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل . [ ک َ ت َ ] (اِ) در تداول باغبانان ، جوانه ای که از پای درختان میروید نزدیک یا محاذی زمین بی ریشه اما پاجوش آن باشد که از پای درخت برآید از زیر زمین و ریشه نیز دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل . [ ک َ ت َ ] (ع اِمص ) درشتی اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل . [ ک َ ت َ ](ع مص ) برچفسیدن و لزج گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلزق و تلزج . || درغلطیدن خر و چسبیدن خاک به وی . (از اقرب الموارد).
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل . [ ک ُ ت َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کوتل . اسب جنیبت باشد و آن اسبی است زین کرده که پیش پیش سلاطین و امرا برند. (برهان ). اسب جنیبت که پیش پیش سواری ملوک و امرابرند. (آنندراج ). بالا. پالا. پالاوه . یدک . (یادداشت مؤلف ). رکابی . (لغت محلی شوشتر)....
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل .[ ک َ ] (ع مص ) بند کردن و بازداشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کتل
لغتنامه دهخدا
کتل .[ ک ُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ کُتلَة. رجوع به کُتلَة شود.
-
کتل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلندی، پز، پژ، پشته، تپه، تل، عقبه، کوه، گردنه، گریوه ۲. توق ۳. اسبزینکرده
-
کتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] kotal پشته؛ تل؛ تپۀ بلند.
-
کتل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] kotal ۱. عَلَم عزاداری.۲. [قدیمی] اسب یدک؛ جنیبت.
-
کتل
فرهنگ فارسی معین
(کُ تَ) (اِ.) = کوتل : 1 - اسب یدک ، اسب جنیبت . 2 - تل و پشتة بلند خاک .
-
کِتَلْ
لهجه و گویش گنابادی
ketal در گویش گنابادی یعنی ظرف کهنه ، کاسه
-
کتل دختر
لغتنامه دهخدا
کتل دختر. [ک ُ ت َ ل ِ دُ ت َ ] (اِخ ) گریوه ٔ مالان . (نزهةالقلوب ص 187). از گردنه های صعب العبور راه شیراز به بوشهر. (از جغرافیای غرب ایران ص 61 و 62). حمداﷲ مستوفی دو معبر یا کتل واقع در بالای دریاچه ٔ سر راه کازرون به شیراز را که اکنون به کتل پیر...