کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَمَج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
TS, total solids
کَمَج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] مجموع مواد جامد معلق و محلول در آب یا فاضلاب متـ . کل مواد جامد
-
واژههای مشابه
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ](اِخ ) از رستاقهای قم قهستان است و آن چهل ودو دیه است و کمج که در ایام القدیم بوده و مندرس شده از آن جمله است . (تاریخ قم ص 56). دیهی است که کی بن میلاد این دیه را به نام خود کرده است و الیوم مندرس است . (از تاریخ قم ص 65 و 84). و رجوع به ما...
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ؟ ] (اِخ ) کمیج (به اختلاف نسخ ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در ماده ٔ قبل آمده است : به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال .سوزنی .
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ](ع اِ) بن ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرف پیوندگاه ران به سرین . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ](اِخ ) از رستاقهای قم قهستان است و آن چهل ودو دیه است و کمج که در ایام القدیم بوده و مندرس شده از آن جمله است . (تاریخ قم ص 56). دیهی است که کی بن میلاد این دیه را به نام خود کرده است و الیوم مندرس است . (از تاریخ قم ص 65 و 84). و رجوع به ما...
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ؟ ] (اِخ ) کمیج (به اختلاف نسخ ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در ماده ٔ قبل آمده است : به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال .سوزنی .
-
کمج
لغتنامه دهخدا
کمج . [ ک َ م َ ](ع اِ) بن ران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرف پیوندگاه ران به سرین . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
کل مواد جامد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← کَمَج
-
بدخشی
لغتنامه دهخدا
بدخشی . [ ب َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به بدخشان . بدخشانی : بخندید بهرام و کرد آفرین رخش گشت همچون بدخشی نگین . فردوسی .بیست پاره لعل بدخشی بغایت نیکو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296).چون زر مزور نگر آن لعل بدخشیش چون چادر گازر نگرآن برد یمانیش . ناصرخسرو.بس...