کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَلَّا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کَلَّا
فرهنگ واژگان قرآن
هرگز چنين نيست - حاشا (کلمه کلا به معناي ردع و زير بار نرفتن است و براي رد و انکار مطالب ما قبل خودش است )
-
واژههای مشابه
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلأ. [ ک َ ل َءْ ] (ع مص ) بسیار گیاه گردیدن زمین . || چریدن ماده شتر گیاه را: کلئت الناقه کلأ بالفتح ؛ چرید ناقه گیاه را. || (ع اِ) گیاه خواه تر باشد یا خشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).عشب . و در مثل است : «من مشی علی الکلأ قذفناه فی الماء»؛ ...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َ ] (اِ) وزغ . غوک . (ناظم الاطباء). وزق و غوک . (برهان ). اسم فارسی ضفدع . (فهرست مخزن الادویه ). وزغ که آن را بگ نیز گویند و غوک نیز خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به کلااو شود. || کوزه ٔ بزرگ و آفتابه . (انجمن آرا) (آنندراج ). || ...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد، و شاید در اصل قلعه ٔعربی همین کلمه باشد. مزید مؤخر امکنه چنانکه در: آرد کلا، آزادکلا، اثر...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َل ْ لا ] (اِ) کله . سر. || کلم . (ناظم الاطباء).
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک َل ْ لا ] (ع حرف ، ق ) حرفی است که در زجر و ردع استعمال می شود.(منتهی الارب ). نه چنان است . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). حرف است برای رد سخن پیشین ، حاصل معنی آن این است که نه چنین باشد. (غیاث ) (آنندراج ). بمعنی انته و لاتفعل است قوله ...
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک ِ ] (ع اِ) لفظ موضوع برای معنی تثنیه و در این حالت بدون اضافت مستعمل نمی شود. (غیاث ) (آنندراج ). هردو. (منتهی الارب ): علی کلاالتقدیرین ، برهردو تقدیر.
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک ُ ] (اِ) کلاه . رجوع به کلاه شود.
-
کلا
لغتنامه دهخدا
کلا. [ ک ُ ] (اِ) درختی است از دسته ٔ «استر کولیاسه » و از تیره ٔ پنیرکیان و بومی نواحی استوایی قاره ٔ افریقاست و دانه های آن محتوی الکالوئیدهای محرک است . (از لاروس ). دانه های آن حس گرسنگی و تشنگی رامی برد (گل گلاب ). و رجوع به فرهنگ فارسی معین شود...
-
کلاً
لغتنامه دهخدا
کلاً. [ ک ُل ْ لَن ْ ] (ع ق ) در فارسی قید بکار رود. همگی . همه . طراً. تماماً. بتمامی . یکسره . یکباره . بالمرة. بالتمام . مقابل بعضاً. قاطبة. جمیعاً.کافةً. چنانکه : «کلاً ام بعضاً» (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کلاً
واژگان مترادف و متضاد
تمام، تماماً، جمعاً، جمله، جمیعاً، سراسر، کاملاً، مجموعاً، مطلقاً، همگی، همه، یکسر ≠ جزئاً
-
کلا
فرهنگ واژههای سره
سراسر، روی هم رفته، همگ
-
کلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] kala' گیاه.
-
کلا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] kollan همگی؛ تماماً.