کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَعْبَينِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کَعْبَينِ
فرهنگ واژگان قرآن
دو استخوان برآمده پشت پا(کلمه کعب به معناي استخوان بر آمده در پشت پاي آدمي است)
-
واژههای مشابه
-
کعبین
لغتنامه دهخدا
کعبین . [ ک َ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ کعب . دو کعب . (یادداشت مؤلف ). کعبتین .
-
جستوجو در متن
-
ضحضاح
لغتنامه دهخدا
ضحضاح . [ ض َ ] (ع ص ، اِ) پایاب . (منتهی الارب ). || آب قلیل که غرق نکند. آبی که قعر وی نزدیک باشد و آب تا شتالنگ . (دهار). آبی اندک که تا کعبین و نیمه ٔ ساق بیاید. (منتخب اللغات ). آب اندک در جوی و جز آن . (مهذب الاسماء). آب اندک یا آبی که تا شتالن...
-
حب الاس
لغتنامه دهخدا
حب الاس . [ ح َب ْ بُل ْ ] (ع اِ مرکب ) صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: تخم مورْد است ، به گرگان و طبرستان او راموردانه گویند. مورْددانه . میوه ٔ مورْد. تخم مورْد . صاحب اختیارات بدیعی گوید: بپارسی تخم مورْد گویند بهترین وی بستانی فربه و رسیده بود و طب...
-
بادنجان
لغتنامه دهخدا
بادنجان . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی بادنگانست . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج ). باتِنگان . (محمودبن عمر). معروف است ، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهة القلوب ). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 31...
-
طهارت
لغتنامه دهخدا
طهارت . [ طَ رَ ] (از ع ، مص ) پاک گردیدن . یقال : طهر طهراً و طهارة. (منتهی الارب ). پاک شدن . (آنندراج ) (دهار). پاکی . (آنندراج ) : تقوای نفس ما بطواف ِ پیاله است جائی که باده نیست طهارت نمی کنم . علیقلی بیک ترکمان (از آنندراج ). || نمازی بودن . م...
-
ذبل
لغتنامه دهخدا
ذبل . [ ذَ ب َ ] (ع اِ) پوست باخه ٔ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابه ٔ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آن رشگ (یعنی ) بیضه ٔ شبش و سبوسه ٔ سر را زایل گرداند. (منتهی الارب ). و در لغت نامه های مت...
-
عیار
لغتنامه دهخدا
عیار. (ع مص ) رفتن اسب و یا سگ بهر سو و این طرف و آن طرف به جولان و گریز آنها. (ناظم الاطباء). رها گشتن و رفتن اسب و سگ بدینجا و آنجا از روی شادی ، و یا براه خود رفتن بطوری که چیزی وی را بازنگرداند. (از اقرب الموارد). دویدن . (دهار). رفتگی و گریز.(من...