کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَرَم و بخشش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کرم ورزیدن
لغتنامه دهخدا
کرم ورزیدن . [ ک َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کرم کردن : کرم ورزد آن کس که مغزی در اوست .سعدی (بوستان ).
-
کرم آباد
لغتنامه دهخدا
کرم آباد. [ ک َ رَ ] (اِخ ) هشت فرسنگی جنوب شهر داراب است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
کرم پرور
لغتنامه دهخدا
کرم پرور. [ ک َ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کرم پرورنده . کرم گستر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرم گستر شود.
-
کرم پروری
لغتنامه دهخدا
کرم پروری . [ ک َ رَ پ َرْ وَ ] (حامص مرکب ) کرم گستری . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرم گستر شود.
-
کرم پیشگی
لغتنامه دهخدا
کرم پیشگی . [ ک َ رَ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل کرم پیشه . جوانمردی . بخشندگی . کرم پیشه بودن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کرم حکان
لغتنامه دهخدا
کرم حکان . [ ] (اِخ ) از دیه های الجبل است . (تاریخ قم ص 13). مصحف کرمجگان است . رجوع به کرمجگان شود.
-
کرم خوار
لغتنامه دهخدا
کرم خوار. [ ک ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است . (یادداشت مؤلف ).
-
کرم خورد
لغتنامه دهخدا
کرم خورد. [ ک ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) کرم خورده . رجوع به کرم خورده شود.
-
کرم خوردگی
لغتنامه دهخدا
کرم خوردگی . [ ک ِ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کرم زدگی . تسویس . (یادداشت مؤلف ).- کرم خوردگی دندان ؛ تآکل اسنان . (یادداشت مؤلف ). فساد دندان یا سیاه شدن قسمتی از آن که عوام از آن به کرم خوردگی تعبیر کنند.
-
کرم دار
لغتنامه دهخدا
کرم دار. [ ک َ رَ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ کرم . که صاحب کرم است : کرم داران عالم را درم نیست درم داران عالم را کرم نیست .سعدی .
-
کرم دارو
لغتنامه دهخدا
کرم دارو. [ ک ِ ] (اِ مرکب ) مطلق داروهای کرم کش . (یادداشت مؤلف ) : گویم ار تو هم بدین مشغول باشی به بودزآنکه به سازد خرف را کرم دارو از خضاب .سنائی .
-
کرم زده
لغتنامه دهخدا
کرم زده . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مُسَوَّس . مُدَوَّ. کرمو. کرم خورده . (یادداشت مؤلف ).
-
کرم کش
لغتنامه دهخدا
کرم کش . [ ک ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کرم کشنده . کشنده ٔ کرم . قاتل الدود. قاتل الدیدان . هر یک از داروها که کرم روده کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
کرم نمای
لغتنامه دهخدا
کرم نمای . [ ک َ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) کرم نماینده . کریم . بخشنده . مکرم : دریای کرم نمای صافی خورشید فرح فزای صائب .انوری (از فرهنگ فارسی معین ).
-
wormhole
کِرمچاله
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] لولهای فرضی در خمینۀ فضا ـ زمان که ناحیههای بسیار دور عالم را به هم نزدیک میکند