کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کَافَّةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کافه تریا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cafétéria] kāfeter[i]yā جایی که در آن چای و قهوه برای مشتریان آماده میشود؛ قهوهخانه
-
کافه رستوران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: café- restaurant] kāferestu(o)rān رستورانی که علاوه بر غذا، چای، قهوه، و مانند آن هم عرضه میشود.
-
کافه رستوران
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رِ) [ فر. ] (اِمر.) محلی که در آن غذا، مشروب ، چای و قهوه صرف کنند.
-
کافه تریا
فرهنگ فارسی معین
( ~ . تِ) [ فر. ] (اِ.) مکانی عمومی که معمولاً در آن جا چای ، قهوه ، شیرینی و مانند آن ها می خورند، چایخانه (فره ).
-
کافه گلاسه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گِ س ) [ فر. ] (اِ.) شیرقهوه ای که در آن بستنی ریخته و معمولاً هنگام خوردن آن را مخلوط می کنند.
-
قلعه کافه
لغتنامه دهخدا
قلعه کافه . [ ق َ ع َ ف َ ] (اِخ ) از دههای کوهسار است . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 172 شود.
-
برگ کافه
لغتنامه دهخدا
برگ کافه . [ ب َ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) (از: برگ ، ورق + کافه ، مخفف کافنده به معنی شکافنده ) کافنده ٔ برگ . نوعی آفت گوزبن . (یادداشت دهخدا).
-
کافه تریا
واژهنامه آزاد
نوشکده.
-
کافه کتاب
واژهنامه آزاد
کافه همراه با کتابخانه و کتابفروشی.
-
قلعه کافه ولی
لغتنامه دهخدا
قلعه کافه ولی . [ ق َ ع َ ف َ ؟ ] (اِخ ) یکی از دههای عمده ٔ کوهساراست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 115).
-
في کافة انحاء
دیکشنری عربی به فارسی
سراسر , تماما , از درون و بيرون , بکلي
-
واژههای همآوا
-
کافة
لغتنامه دهخدا
کافة. [ کاف ْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث کاف ّ. بازدارنده . رجوع به کاف ّ و ماده ٔ بعد شود.
-
کافة
لغتنامه دهخدا
کافة. [ کاف ْ ف َ ] (ع ق ) بمعنی همه ، صاحب «مزیل الاغلاط» نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسره ٔ اضافه ) آید. (آنندراج ) (غیاث ). همگی . جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کل...
-
کافت
لغتنامه دهخدا
کافت . (مص مرخم ) کافتن . شکافتن : سپاهی که دارد سر از شه دریغبباید همی کافت آن سر به تیغ.رودکی (ص 1168).
-
کافت
لغتنامه دهخدا
کافت . [ف ِ ] (اِخ ) سمجی است جای باش دزدان که در آنجا متاع خود را نگاه میدارند و فراهم آرند. (منتهی الارب ).