کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کيان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گیان› [قدیمی] koyān خیمه؛ چادر: ◻︎ همه بازبسته بدین آسمان / که بربرده بینی بهسان کیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
کیان
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) جِ کی ؛ پادشاهان .
-
کیان
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) خیمة گردی که به یک ستون برپا باشد.
-
طیس کیان
لغتنامه دهخدا
طیس کیان . [ ] (اِخ ) محلی در جنوب مُکران .
-
کیان بالا
لغتنامه دهخدا
کیان بالا. (اِخ ) دهی از دهستان سگونداست که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانهابه قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیان پائین
لغتنامه دهخدا
کیان پائین . (اِخ ) دهی از دهستان سگوند است که در بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 562 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ سگوند هستند و زمستانها به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کیان آباد
لغتنامه دهخدا
کیان آباد. (اِخ ) دهی از بخش پشت آب است که در شهرستان زابل واقع است و 750 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کیان آباد
لغتنامه دهخدا
کیان آباد. (اِخ ) دهی از دهستان قره باغ است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 134 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
کیان تخمه
لغتنامه دهخدا
کیان تخمه . [ ک َ ت ُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) از تخمه ٔ کیان . کیان نژاد. که از نسل کیان است : چو سالار چین دید نستور راکیان تخمه و پهلوان پور را.فردوسی .
-
کیان خره
لغتنامه دهخدا
کیان خره . [ ک َ / کیا خ ُ رَ / رِ / خ ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) به معنی کیاخره است ، و آن نوری باشد از جانب اﷲبه سوی پادشاهان ، چه کیان پادشاهان و خره نوری و پرتوی را گویند که از جانب خدای تعالی به بندگان فایض شود، که بدان سبب بعضی پادشاهی و ریاست کن...
-
کیان خوره
لغتنامه دهخدا
کیان خوره . [ ک َ / کیا خوَ / خ ُ رَ / رِ / خُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) با واو معدوله ، به معنی کیان خره است که نوری باشد از جانب اﷲ فایض به پادشاهان و رؤسا. (برهان ). کیان خره . کیاخوره . (ناظم الاطباء).فر کیان . توضیح آنکه این اصطلاح در حکمت اشراق ه...
-
کیان زادگی
لغتنامه دهخدا
کیان زادگی . [ ک َ / کیا دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کیان زاده بودن . شاهزادگی : ز باره نگون اندرافتاد و مردبدید آن کیان زادگی دستبرد. دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).رجوع به کیان زاده شود.
-
کیان زاده
لغتنامه دهخدا
کیان زاده . [ ک َ / کیا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زاده ٔ کیان و پادشاه زاده . (ناظم الاطباء). کیان نژاد. از نژاد کیان . که از نسل کیان و شاهان است : به پیش گو اسفندیار آمدندکیان زادگان زار و خوار آمدند. دقیقی .کیان زاده گفت ای جهاندار شاه برو کینه ٔ باب...
-
کیان مهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: ki(e)yān mehr) (کیان + مهر = محبت ، دوستی و خورشید) ، به معنی محبت و دوستی شاهانه و بزرگوارانه ، خورشید پادشاهان و بزرگان ؛ (به مجاز) آن که در میان پادشاهان ، بزرگان و سروران موقعیت ویژه دارد .
-
کیان خره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کیانخورده، کیانخوره› [قدیمی] kiyānxorre فرّ کیان.