کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کویله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کویله
معنی
(کَ) (اِ.) موی میان سر، کاکل .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کویله
لغتنامه دهخدا
کویله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) به معنی کاکل باشد که موی میان سر است ، و کویله [ ی َ ل َ / ل ِ ] هم گفته اند.(برهان ) (آنندراج ). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || طلع. طلح (در جندق و بیابانک ). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کویله
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) موی میان سر، کاکل .
-
واژههای مشابه
-
کویله کلاش
لغتنامه دهخدا
کویله کلاش . [ کُی ْ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود است که در بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
فحم
لغتنامه دهخدا
فحم . [ ف َ ] (ع مص ) فحام . گریستن کودک چنانکه سپری شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بانگ کردن گوسپند و کودک . (منتهی الارب ). رجوع به فحام شود. || (اِ) انگِشت است که به هندی کویله نامند، و آن اخگری است که خاموش کرده باشند. (فهرست مخز...
-
چناره
لغتنامه دهخدا
چناره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشینو بخش مریوان شهرستان سنندج که در 32 هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 6 هزارگزی شمال ویله واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کویله . محصولش غلات ، لبنیات و حبوبات . ...
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیلان . خار مغیلان . درختی بزرگ و خاردار در ریگستان . (منتخب اللغات ). سمر. سمرة. (منتهی الار...
-
واله
لغتنامه دهخدا
واله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) نوعی بافته ٔ ابریشمی . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). والا، که پارچه ٔ ابریشمی لطیف است . (فرهنگ نظام ). والا. (برهان قاطع). قسمی از حریر ابریشمی باریک . (غیاث اللغات ) (از جهانگیری ) (از لطایف اللغات ). || خشینه ٔ سفی...
-
طلع
لغتنامه دهخدا
طلع. [ طَ ] (ع اِ) جای بلند که از آن اطلاع یابند. || کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب ). || اندازه و مقدار. یقال :الجیش طلع الف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || شکوفه ، و کنایه است از درخشندگی دندان . || شکوفه ٔ نخستین خرماست ، پوست آن را کفر...