کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوکب
/ko[w]kab/
معنی
۱. (نجوم) ستاره.
۲. (زیستشناسی) گلی زینتی، پُرپَر، و به رنگهای سرخ، زرد، سفید، و بنفش که از طریق پیاز زیاد میشود.
۳. [قدیمی، مجاز] اشک.
۴. [قدیمی، مجاز] میخ تزئینی شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اختر، ستاره، سها، نجم
۲. دالیا
دیکشنری
star
-
جستوجوی دقیق
-
کوکب
لغتنامه دهخدا
کوکب . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) قلعه ای است مشرف به طبریه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام حصاری است در بالای کوهی مشرف به طبریه . صلاح الدین آن را فتح کرده بود، اما اکنون خراب است . (از معجم البلدان ).
-
کوکب
لغتنامه دهخدا
کوکب . [ ک َ ک َ] (ع اِ) ستاره . (ترجمان القرآن ). ستاره ٔ بزرگ یا عام است . ج ، کواکب . و ذهب القوم تحت کل کوکب ؛ یعنی پراکنده و متفرق شدند. (منتهی الارب ). ستاره ٔ بزرگ یا عام است . ج ، کواکب . و سیم و شرار و داغ و اشک و نمکدان و گره از تشبیهات اوس...
-
کوکب
فرهنگ نامها
(تلفظ: ko(w)kab) (عربی) (در نجوم) ستاره ؛ (در گیاهی) گل زینتی درشتِ پُر پَر به رنگهای ارغوانی ، سفید ، زرد، قرمز یا بنفش.
-
کوکب
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختر، ستاره، سها، نجم ۲. دالیا
-
کوکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کواکب] ko[w]kab ۱. (نجوم) ستاره.۲. (زیستشناسی) گلی زینتی، پُرپَر، و به رنگهای سرخ، زرد، سفید، و بنفش که از طریق پیاز زیاد میشود.۳. [قدیمی، مجاز] اشک.۴. [قدیمی، مجاز] میخ تزئینی شمشیر.
-
کوکب
فرهنگ فارسی معین
(کَ کَ) [ ع . ] (اِ.) ستاره . ج . کواکب .
-
کوکب
فرهنگ فارسی معین
(کُ کَ) (اِ.) گیاهی زینتی دایمی از تیرة مرکبان دارای گل های پُر پَر، زیبا و بادوام .
-
کوکب
دیکشنری عربی به فارسی
سياره , ستاره سيار , ستاره بخت
-
واژههای مشابه
-
کَوْکَب
فرهنگ واژگان قرآن
ستاره - سيّاره - شهاب - جرم آسماني
-
کوکب بحری
لغتنامه دهخدا
کوکب بحری . [ ک َ / کُو ک َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به ستاره ٔ دریایی شود.
-
کوکب خراسانی
لغتنامه دهخدا
کوکب خراسانی . [ ک َ ک َ ب ِ خ ُ ] (اِخ ) میرزا عبدالعلی بن میرزا محسن . پدرش از مردم خراسان بود، اما وی در یزد متولد شد. در حسن خط خاصه در نسخ از امثال میرزا احمد نیریزی بشمار می رفت و در زمان فتحعلی شاه به منصب صدارت رسید و گاهی شعر نیز می سرود. رب...
-
کوکب خراسانی
لغتنامه دهخدا
کوکب خراسانی . [ ک َ ک َ ب ِ خ ُ ] (اِخ ) میرزا محمدباقر. اصلش از خاوران و از مردم راز و قوشخانه ٔ خبوشان بود. در آغاز جوانی به تهران آمد و به کسب علم و ادب پرداخت ودر علوم ریاضی و طبیعی نیز مقامی یافت . محمدحسین خان قاجار مروزی و سایر رجال دربار فتح...
-
کوکب ساموس
لغتنامه دهخدا
کوکب ساموس . [ ک َ / کُو ک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کوکب شاموس . (فرهنگ فارسی معین ). طین ساموس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مدخل بعد شود.
-
کوکب شاموس
لغتنامه دهخدا
کوکب شاموس . [ ک َ / کُو ک َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام گلی است و آن را از جزیره ٔ قبرس آورند و آن از گل مختوم خشکتر می باشد. دارویی کشنده و گزندگی جانوران را دافع است و به عربی طین شاموس خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کوکب ساموس . طین شاموس . ...