کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوژ
/kuž/
معنی
غوز؛ خمیده؛ منحنی؛ محدب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bandy, convex, gibbous
-
جستوجوی دقیق
-
کوژ
لغتنامه دهخدا
کوژ. (ص ) به معنی کوز است که پشت خمیده و دوته شده باشد. (برهان ). پشت خمیده و اصل در آن یعنی کژ بمعنی کج بوده چون جیم و زای فارسی بهم تبدیل می یابند، کوژپشت شده و در استعمال فتح آن به ضمه بدل گردیده . (آنندراج ) (انجمن آرا). کوز و پشت دوتا وخمیده . (...
-
کوژ
لغتنامه دهخدا
کوژ. [ ک ِ / ک ُ وِ / ک ِ وِ ] (اِ)نام میوه ای است سرخ رنگ که پیوسته نهال آن از زمین شور برمی آید و به عربی آن را زعرور می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). میوه ای سرخ رنگ که به تازی زعرور گویند. (ناظم الاطباء). کوز. کویج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).رجوع...
-
کوژ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کوز› [قدیمی] kuž غوز؛ خمیده؛ منحنی؛ محدب.
-
کوژ
فرهنگ فارسی معین
(کُ یا کِ) (اِ.) =کوز. کویج : زالزالک .
-
کوژ
فرهنگ فارسی معین
(ص .) پشت دوتا، خمیده .
-
واژههای مشابه
-
کوژ انگبین
لغتنامه دهخدا
کوژ انگبین . [ ژِ اَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نحل .ثول . (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوژ رفتن
لغتنامه دهخدا
کوژ رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) خمیده راه رفتن . با پشتی خمیده و چفته راه رفتن : اختجاج ؛ کوژ رفتن شتر باشتاب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
کوژ شدن
لغتنامه دهخدا
کوژ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضلع. (تاج المصادر بیهقی ). اِستقواس . (زوزنی ). انحناء. خمیدن . تقوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوژ گشتن شود.
-
کوژ کردن
لغتنامه دهخدا
کوژ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعویج . (زوزنی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خم کردن . || پشت خمیده کردن . خمیده قامت کردن : مرا روزگار این چنین کوژ کرددلی بی امید و سری پر ز درد. فردوسی .رجوع به کوژ شود.
-
کوژ گشتن
لغتنامه دهخدا
کوژ گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )خمیده پشت شدن . خمیده قامت شدن . گوژ شدن : سرو بودیم گاه چند بلندکوژ گشتیم چون درونه شدیم . کسائی .ز رشک چهره ٔ تو ماه تیره گشت و خجل ز شرم قامت تو سرو کوژ گشت و دوتاه . فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 359).رجوع به کوژ و ک...
-
convex set
مجموعۀ کوژ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] هر مجموعهای با این ویژگی که پارهخط واصل بین هر دو نقطهاش در آن مجموعه قرار گیرد متـ . مجموعۀ محدب
-
convex hull
غلاف کوژ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] برای زیرمجموعۀ در یک فضای بُرداری، اشتراک همۀ مجموعههای کوژ شامل متـ . غلاف محدب
-
convex mirror
آینۀ کوژ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] آینهای که سطح بازتابندۀ آن بخش برجستۀ سطحی خمیده است
-
convex function
تابع کوژ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک بازه، تابعی که خط واصل بین هر دو نقطۀ واقع بر نمودار آن در بالای نمودار تابع قرار گیرد متـ . تابع محدب