کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچگه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوچگه
لغتنامه دهخدا
کوچگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کوچگاه : از آن کوچگه رخت پرداختندسوی کوچگاهی دگر تاختند. نظامی .در کوچگه اوفتاد رختم چون سست شدم مگیر سختم . نظامی .در عالم اگرچه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم . نظامی .و رجوع به کوچگاه شود. || کنایه از دنیا. کوچگاه : آن...
-
جستوجو در متن
-
سست خیز
لغتنامه دهخدا
سست خیز. [ س ُ ] (نف مرکب ) تنبل . کند. کاهل : در عالم اگر چه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم .نظامی .
-
کوچگاه
لغتنامه دهخدا
کوچگاه . (اِ مرکب ) جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند.(آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). جای کوچ و رحلت . (ناظم الاطباء). کوچگه . (فرهنگ فارسی معین ) : ولایت بین که ما را کوچگاه است ولایت نیست این زندان و چاه است . نظامی .از آن کوچگه رخت پرداختندسوی کوچگاه...
-
رخت پرداختن
لغتنامه دهخدا
رخت پرداختن . [ رَ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) کوچ کردن . راهی شدن . عزیمت کردن . رحلت کردن . عازم شدن : چو یک مه در آن بادیه تاختنداز او نیز هم رخت پرداختند. نظامی .از آن کوچگه رخت پرداختندسوی کوچگاهی دگر تاختند.نظامی .چو کیخسرو از ملک پرداخت رخت نهاد اندر...
-
ترکانه
لغتنامه دهخدا
ترکانه . [ ت ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) منسوب به ترک . || ترک و مانند ترک . (ناظم الاطباء) : پیچیده یکی لاکی میراند بسر دربربسته یکی گزلک ترکانه کمر بر. سوزنی .بر شکن کاکل ترکانه که درطالع تست بخشش وکوشش خاقانی و چنگزخانی . حافظ (دیوان چ قزوینی ص 333). ...
-
مرحله
لغتنامه دهخدا
مرحله . [ م َ ح َ ل َ ] (ع اِ) منزل . فرودآمدنگاه بین راه . جای باش . کوچگه . کوچگاه . جای فرودآمدن . ج ، مراحل : قدری چوب صندل با خود آورد چون به مرحله ٔ بازرگانان رسید و او را بدید. (سندبادنامه ص 300). مرحله ٔ طالبان سرای کون و فساد... (سندبادنامه ...
-
رخت بربستن
لغتنامه دهخدا
رخت بربستن . [ رَ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سفر کردن باشد. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) : چنین گفت با شاه گویا درخت که کوتاه شد روز بربند رخت . فردوسی .فروجست رستم ببوسید تخت بسیج گذر کرد و بربست رخت . فردوسی .ز ت...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...