کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچک بالا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوچک بالا
لغتنامه دهخدا
کوچک بالا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کوتاه بالا و پست قامت . (از آنندراج ). خردقامت و صغیرالجثه . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
minor-minor seventh chord
آکورد هفتم کوچک ـ کوچک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← آکورد هفتم کوچک
-
گله کوچک
لغتنامه دهخدا
گله کوچک . [ گ َ ل َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 20هزارگزی شمال خاوری دورود و 13هزارگزی شمال راه آهن اهواز واقع شده است . منطقه ای است کوهستانی و دارای 70 تن سکنه . آب آنجااز قنات و چشمه تأمین میشود. محصول...
-
گنبوعه کوچک
لغتنامه دهخدا
گنبوعه کوچک . [ گُم ْ ع ِ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز و 18هزارگزی باختر اهواز و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اهواز به حمیدیه واقع شده و دارای 30 تن ساکن است .
-
کالری کوچک
لغتنامه دهخدا
کالری کوچک . [ ل ُ ی ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا میکروترمی .مقدار حرارت لازم برای رسانیدن درجه ٔ یک گرم آب است از 14/5 درجه ٔ سانتیگراد به 15/5 درجه ٔ سانتیگراد.
-
کوچک جنگلی
لغتنامه دهخدا
کوچک جنگلی . [ چ َ / چ ِ ک ِ ج َ گ َ ] (اِخ ) از مجاهدان مشروطیت و رهبر قیام جنگل . نامش یونس و معروف به میرزا کوچک خان فرزند میرزا بزرگ از مردم رشت و ساکن استادسرا بود. در سال 1298 هَ . ق . دیده به جهان گشود و در اوان کودکی و جوانی در صالح آباد رشت ...
-
کوچک داشتن
لغتنامه دهخدا
کوچک داشتن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) حقیر شمردن . خرد و خوار انگاشتن . کوچک شمردن : جهانبانی و تخت کیخسروی مقامی بزرگ است کوچک مدار. سعدی .رجوع به کوچک شمردن شود.
-
کوچک شدن
لغتنامه دهخدا
کوچک شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خرد شدن . || کم وسعت و کم حجم شدن . || کم وسعت و کم حجم شدن . || اندک گشتن . || موردتوهین قرار گرفتن . خفیف شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوچک شمردن
لغتنامه دهخدا
کوچک شمردن . [ چ َ / چ ِ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) حقیر شمردن . خوار و خرد انگاشتن . کوچک داشتن . رجوع به کوچک داشتن شود.- به کوچک شمردن ؛ خرد و حقیر انگاشتن . خوار و بیچاره شمردن : عدو را به کوچک نباید شمردکه کوه کلان دیدم از سنگ خرد.سعدی...
-
کوچک شیرازی
لغتنامه دهخدا
کوچک شیرازی . [ چ َ / چ ِ ک ِ ] (اِخ ) رجوع به وصال شیرازی شود.
-
کوچک علایی
لغتنامه دهخدا
کوچک علایی . [ چ َ / چ ِ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آتابای که در بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کوچک کردن
لغتنامه دهخدا
کوچک کردن . [ چ َ / چ ِ ک َ دی دَ ] (مص مرکب ) خرد کردن .تصغیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک و کوچک شدن شود. || مورد توهین و تحقیر قرار دادن . خفیف و حقیر کردن . رجوع به کوچک شدن شود.
-
کوچک گردیدن
لغتنامه دهخدا
کوچک گردیدن . [ چ َ/ چ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رجوع به کوچک شدن شود.
-
کوچک گشتن
لغتنامه دهخدا
کوچک گشتن . [چ َ / چ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به کوچک شدن شود.