کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچکآلتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
micropenis
کوچکآلتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] وضعیتی که در آن آلت مرد در حالت کشیده 5/2 برابر انحراف معیار از متوسط طول آن در مردان دیگر کوچکتر باشد
-
واژههای مشابه
-
التی
لغتنامه دهخدا
التی . [ اَل ْ ل َ ] (ع اِ موصول ) آن زن . (منتهی الارب ). مرادف «که » موصول . اسم موصول مؤنث الّذی . که : موصول الاسماء الذی انثی التی والیاء اذا ماثنیا لاتبثت . ابن مالک . || اللتیا و التی دو اسم اند از مصیبت و بعضی گویند اللتیا داهیه ٔ بزرگ است و...
-
التی
لغتنامه دهخدا
التی . [ اُ ت َ ] (اِخ ) قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است . (معجم البلدان ).
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) لقب اردشیربن شیرویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ثم ابنه (ابن شیرویة الساسانی ) اردشیر و لَقَبَه ُ کوچک ، ای صغیر. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت ایضاً).
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (ص ) مقابل بزرگ . (آنندراج ). خرد. (غیاث ). صغیر. خرد. (فرهنگ فارسی معین ) : مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک مهتر به دو کوچک به دل است و به زبان است . منوچهری .کوچک دو کفت مه زدو دریای بزرگ است بسیار نزار است مه از مردم فربه . ...
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاشار که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوچک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنگ، محقر ۲. بچه، خرد، خردسال، طفل ۳. صغیر، کمجثه ۴. پست، حقیر ۵. اندک، قلیل ۶. کمحجم ≠ بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع
-
کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ بزرگ] kuča(e)k ۱. دارای جسم یا اندازۀ اندک: دستهای کوچک.۲. (اسم، صفت) آن که سنش کم است؛ خردسال.۳. [مجاز] دارای مقام پایین.۴. [مجاز] بیارزش؛ پست: آدم کوچک و کوتهبینی بود.۵. [مجاز] صفتی که شخص هنگام تواضع به خود میدهد؛ مطیع: من کوچک ش...
-
کوچک
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (ص .) خرد.
-
کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
تافه , جزيي , جيب , دقيقة , صغير , صغير جدا , ضييل , قليلا , لفترة قصيرة , مصغر
-
کوچک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kasla طاری: kas طامه ای: kesle طرقی: kas کشه ای: kas نطنزی: kesle
-
آلتی آچلان
لغتنامه دهخدا
آلتی آچلان . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) ششلول . طپانچه که شش تیر گشاد تواند داد با یک بار پر کردن .
-
بی آلتی
لغتنامه دهخدا
بی آلتی . [ ل َ ] (حامص مرکب ) ساز و برگ نداشتن . محروم بودن از وسایل و اسباب : ز بی آلتی وانماندم بکنج جهان باد و از باد ترسد ترنج . نظامی .نفس اژدرهاست او کی مرده است از غم بی آلتی افسرده است . مولوی .و رجوع به ماده ٔ قبل شود.