کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوچک
/kuča(e)k/
معنی
۱. دارای جسم یا اندازۀ اندک: دستهای کوچک.
۲. (اسم، صفت) آن که سنش کم است؛ خردسال.
۳. [مجاز] دارای مقام پایین.
۴. [مجاز] بیارزش؛ پست: آدم کوچک و کوتهبینی بود.
۵. [مجاز] صفتی که شخص هنگام تواضع به خود میدهد؛ مطیع: من کوچک شما هستم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تنگ، محقر
۲. بچه، خرد، خردسال، طفل
۳. صغیر، کمجثه
۴. پست، حقیر
۵. اندک، قلیل
۶. کمحجم ≠ بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع
دیکشنری
bit, diminutive, et _, ette _, exiguous, ie _, invisible, junior, kin _, let _, ling _, little, petty, pint-size, pocket, pocket-size, slight, small, spare, thumbnail, toy, vest-pocket, y
-
جستوجوی دقیق
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) لقب اردشیربن شیرویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ثم ابنه (ابن شیرویة الساسانی ) اردشیر و لَقَبَه ُ کوچک ، ای صغیر. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت ایضاً).
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (ص ) مقابل بزرگ . (آنندراج ). خرد. (غیاث ). صغیر. خرد. (فرهنگ فارسی معین ) : مهتر ز همه خلق جهان او به دو کوچک مهتر به دو کوچک به دل است و به زبان است . منوچهری .کوچک دو کفت مه زدو دریای بزرگ است بسیار نزار است مه از مردم فربه . ...
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 415 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کوچک
لغتنامه دهخدا
کوچک . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاشار که در بخش بمپور شهرستان ایرانشهر واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوچک
واژگان مترادف و متضاد
۱. تنگ، محقر ۲. بچه، خرد، خردسال، طفل ۳. صغیر، کمجثه ۴. پست، حقیر ۵. اندک، قلیل ۶. کمحجم ≠ بزرگ، پهن، عریض، فراخ، وسیع
-
کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ بزرگ] kuča(e)k ۱. دارای جسم یا اندازۀ اندک: دستهای کوچک.۲. (اسم، صفت) آن که سنش کم است؛ خردسال.۳. [مجاز] دارای مقام پایین.۴. [مجاز] بیارزش؛ پست: آدم کوچک و کوتهبینی بود.۵. [مجاز] صفتی که شخص هنگام تواضع به خود میدهد؛ مطیع: من کوچک ش...
-
کوچک
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (ص .) خرد.
-
کوچک
دیکشنری فارسی به عربی
تافه , جزيي , جيب , دقيقة , صغير , صغير جدا , ضييل , قليلا , لفترة قصيرة , مصغر
-
کوچک
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kasla طاری: kas طامه ای: kesle طرقی: kas کشه ای: kas نطنزی: kesle
-
واژههای مشابه
-
minor-minor seventh chord
آکورد هفتم کوچک ـ کوچک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← آکورد هفتم کوچک
-
گله کوچک
لغتنامه دهخدا
گله کوچک . [ گ َ ل َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 20هزارگزی شمال خاوری دورود و 13هزارگزی شمال راه آهن اهواز واقع شده است . منطقه ای است کوهستانی و دارای 70 تن سکنه . آب آنجااز قنات و چشمه تأمین میشود. محصول...
-
گنبوعه کوچک
لغتنامه دهخدا
گنبوعه کوچک . [ گُم ْ ع ِ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز و 18هزارگزی باختر اهواز و 6هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اهواز به حمیدیه واقع شده و دارای 30 تن ساکن است .
-
گوراندشت کوچک
لغتنامه دهخدا
گوراندشت کوچک . [ دَ ت ِ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 43 هزارگزی شمال ضیأآباد و 6 هزارگزی راه عمومی . کوهستانی و سردسیر است . سکنه ٔ آن 90 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و ل...
-
کالری کوچک
لغتنامه دهخدا
کالری کوچک . [ ل ُ ی ِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یا میکروترمی .مقدار حرارت لازم برای رسانیدن درجه ٔ یک گرم آب است از 14/5 درجه ٔ سانتیگراد به 15/5 درجه ٔ سانتیگراد.