کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوچ
/kuč/
معنی
۱. حرکت عدهای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.
۲. (بن مضارعِ کوچیدن) = کوچیدن
۳. (اسم) [قدیمی] طایفه؛ دودمان؛ خانواده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت
فعل
بن گذشته: کوچ داد
بن حال: کوچ ده
دیکشنری
immigration, migration, passage, transplant, trek
-
جستوجوی دقیق
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (اِخ ) دهی از دهستان القورات که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع است و 276 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (اِخ ) نام طایفه ای ازصحرانشینان . (برهان ). طایفه ای هستند دزد و راهزن و خونریز و آنها را کوچ و بلوچ خوانند و این طایفه در نزدیکی کرمان و بم و نرماشیر و سیستان تا ولایت سند سکنی ̍ دارند. (آنندراج ). کوفج . کفج . کوفچ ، کوفچ در پارسی به معنی کو...
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (اِخ ) نام ولایتی است مابین بنگاله و ختا. (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . (ص ) به معنی لوچ و احول باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بر وزن و معنی لوچ ، یعنی احول است که بجهت کجی چشم یکی را دو بیند و آن را کاج نیز گویند. (آنندراج ). کاج . احول . (فرهنگ فارسی معین ) : شاها ز انتظار زبانی که دادیم چشمان راست بین دعاگوی ...
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . [ ک ُ ] (اِ) نام درختی است در جنگلهای مازندران گیلان . لرک . (جنگل شناسی کریم ساعی ). رجوع به لرک شود.
-
کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ . [ ک ُ وُ ] (اِ) نام زالزالک وحشی . سیاه میوه . ولیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ولیک شود.
-
کوچ
واژگان مترادف و متضاد
جابجایی، رحلت، رحیل، سفر، کوج، مهاجرت، نقلمکان، هجرت
-
migration 1
کوچ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] روشی وارون در پردازش دادههای لرزهای برای بازآرایی اجزا به گونهای که بازتابها و پراشها در محل واقعی خود قرار گیرند
-
کوچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] kuč ۱. حرکت عدهای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر.۲. (بن مضارعِ کوچیدن) = کوچیدن۳. (اسم) [قدیمی] طایفه؛ دودمان؛ خانواده.
-
کوچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kuč = جغد
-
کوچ
فرهنگ فارسی معین
[ تر - مغ . ] (اِ.) حرکت عده ای از جایی به جایی .
-
کوچ
فرهنگ فارسی معین
(ص .) لوچ و احول .
-
کوچ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) جغد، بوم .
-
کوچ
دیکشنری فارسی به عربی
استعمار , حجرة , مغادرة