کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوه کان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کوه پنج
لغتنامه دهخدا
کوه پنج .[ پ َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان سیرجان و مرکب از 48 آبادی بزرگ و کوچک و دارای 4000 تن سکنه است . مرکز آن بیدخیری می باشد و قرای مهم آن عبارتند از: ده بالا، گهدیج ، عباس آباد، باغ خشک خاتون مرده و لای کرباس . (از فرهنگ جغراف...
-
کوه پیکر
لغتنامه دهخدا
کوه پیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) هر چیز کلان مانند کوه . (ناظم الاطباء). هر چیز کلان و درشت مانند کوه . (از فرهنگ فارسی معین ) : بر سمند کوه پیکر تندخویان گرم جنگ همچو آتش گشته پنهان در لباس آهنین .وحشی (از فرهنگ فارسی معین ).
-
کوه توان
لغتنامه دهخدا
کوه توان . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای قوت و قدرت کوه . پرزور. (از فرهنگ فارسی معین ) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
کوه جفتان
لغتنامه دهخدا
کوه جفتان . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بخش شهداد که در شهرستان کرمان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوه جگر
لغتنامه دهخدا
کوه جگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم صاحب حوصله و دلیر و شجاع باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم شجاع و دلاور. (آنندراج ). کنایه از شجاع ، دلیر و دلاور. (از فرهنگ فارسی معین ) : دریاکشان کوه جگر باده ای به کف کز تف به کوه لرزه ٔ دری...
-
کوه چهر
لغتنامه دهخدا
کوه چهر. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ریز که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
کوه خر
لغتنامه دهخدا
کوه خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) خر وحشی و گورخر. (ناظم الاطباء). خرکوهی . گورخر. (از اشتینگاس ).
-
کوه در
لغتنامه دهخدا
کوه در. [ دَ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کوه رابدرد. کوه شکاف . (از فرهنگ فارسی معین ) : نوک سنان کوه در سینه دوز اواز بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد.(جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
کوه زا
لغتنامه دهخدا
کوه زا.(نف مرکب ) کوه زاینده . (اصطلاح زمین شناسی ) تولیدکننده ٔ کوه . جنبشها و حرکات و چین خوردگیهایی که در سطح زمین موجب پیدایش کوهها شود. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوه زایی شود.
-
کوه زای
لغتنامه دهخدا
کوه زای . (نف مرکب ) کوه زا. رجوع به کوه زا شود.
-
کوه زایی
لغتنامه دهخدا
کوه زایی . (حامص مرکب ) (اصطلاح زمین شناسی ) حرکات پوسته ٔ جامد زمین که موجب پیدایش کوهها شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوه زرد
لغتنامه دهخدا
کوه زرد. [زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان عقیلی که در بخش عقیلی شهرستان شوشتر واقع است . 400 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کوه زرگ
لغتنامه دهخدا
کوه زرگ . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 154 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کوه زین
لغتنامه دهخدا
کوه زین . (اِخ ) دهی از دهستان ابهررود که در بخش ابهر شهرستان زنجان واقع است و 267 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کوه سپر
لغتنامه دهخدا
کوه سپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) کوه سپرنده . آنکه کوه را طی کند. (فرهنگ فارسی معین ).