کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کون مرز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کون گشاد
لغتنامه دهخدا
کون گشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که سوراخ دبرش فراخ باشد. || کنایه است از تنبل . کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). سخت کاهل در کارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم تنبل و سست و پی کار نرو. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
کون گشادی
لغتنامه دهخدا
کون گشادی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، فراخ کونی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل قبل شود. || کنایه است از تنبلی . کاهلی . (فرهنگ فارسی معین ). بیکارگی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
کون لخت
لغتنامه دهخدا
کون لخت . [ ل ُ ] (ص مرکب ) کسی که کونش برهنه باشد. (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنه . و رجوع به کون برهنه شود.
-
کون لختی
لغتنامه دهخدا
کون لختی . [ ل ُ ] (حامص مرکب ) برهنگی کون و عورت کسی . (فرهنگ فارسی معین ). کون برهنگی .
-
کون لیس
لغتنامه دهخدا
کون لیس . (نف مرکب ) کون لیسنده . متملق سخت پست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
کون لیسی
لغتنامه دهخدا
کون لیسی . (حامص مرکب ) تملق و تبصبصی سخت به رذالت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل قبل شود.
-
کون مرزی
لغتنامه دهخدا
کون مرزی . [ م َ ] (حامص مرکب ) کون کنی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
کون ده
فرهنگ فارسی معین
(دِ یا دَ) (ص فا.) مفعول ، امرد.
-
لونه کون
لغتنامه دهخدا
لونه کون . [ ل ُوْ ن ِ ک ُوْن ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع در 21هزارگزی شمال باختری کامیاران و سه هزارگزی تخت زنگی . کوهستانی و سردسیر. دارای 167 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت ...
-
سوراخ کون
دیکشنری فارسی به عربی
شرج
-
کون کوْ
لهجه و گویش گنابادی
kounkw در گویش گنابادی یعنی همجنس باز ، بچه باز ، شاهد باز
-
لُپ کون
لهجه و گویش تهرانی
نیمی از سرین
-
کون و پیزی
لغتنامه دهخدا
کون و پیزی . [ ن ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آمادگی داشتن برای کار. لیاقت کاری را داشتن : فلان کس کون و پیزی کار کردن ندارد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
کون آب زنک
لغتنامه دهخدا
کون آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) چچلاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس شود.
-
کون خیزه کردن
لغتنامه دهخدا
کون خیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان . رفتن به سرین . بَدَغ . حَبو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود.