کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کون آب زنک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کون و مکان
فرهنگ فارسی معین
(نُ مَ) [ ع . ] (اِ.) گیتی و آنچه در آن است .
-
گاو کون کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص ل .) قضای حاجت کردن ، ریدن .
-
جان از کون دررفتن
لغتنامه دهخدا
جان از کون دررفتن . [ اَ دَ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مردن . (ناظم الاطباء). ظاهراً هنگامی بکار میرود که بخواهند مردن کسی را بزشتی و تحقیر یاد کنند.
-
خره به کون مالیدن
لغتنامه دهخدا
خره به کون مالیدن . [ خ َرْ رَ / رِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) نوره کشیده . واجبی کشیدن (لغت محلی شوشتر). || فریب دادن . گول زدن (لغت محلی شوشتر).
-
سر و کون
فرهنگ گنجواژه
بالا و پائین، سر و کون برهنه.
-
کل و کون
فرهنگ گنجواژه
قسمت تحتانی پشت.
-
کون و پیزی
فرهنگ گنجواژه
توانائی و لیاقت.کون و پیزی داشتن.
-
کون و کَپَل
فرهنگ گنجواژه
قسمت میانی بدن
-
کون و کَچول
فرهنگ گنجواژه
رقص. کون و کچول کردن= رقصیدن.
-
کون و کمر
فرهنگ گنجواژه
قسمت میانی بدن، رقص.
-
کون و مکان
فرهنگ گنجواژه
زمان و مکان، عالم هستی.
-
سر در کون کسی گذاشتن
لغتنامه دهخدا
سر در کون کسی گذاشتن . [ س َ دَ ن ِ ک َ گ ُت َ ] (مص مرکب ) مضطرب و بیقرار ساختن . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
کین آب زنک
لغتنامه دهخدا
کین آب زنک . [ زَ ن َ ] (اِ مرکب ) کون آب زنک . چچلاس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به چچلاس و کون آب زنک شود.
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...