کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کونسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کونسته
لغتنامه دهخدا
کونسته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) (از: کون + استه ). استخوان کون . (فرهنگ فارسی معین ). || جفته و سرین وکفل آدمی را گویند. (برهان ). کونه . سرین را گویند وقیل طرف سرین و این لغت مستعمل و معروف بین الناس است . (آنندراج ) (انجمن آرا). کفل . کپل . ع...
-
جستوجو در متن
-
گونسته
لغتنامه دهخدا
گونسته . [ ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مصحف کونسته . از: گون + استه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). هر طرف سرین و کفل را گویند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به کونسته شود.
-
کویسته
لغتنامه دهخدا
کویسته . [ ک ُ ت َ / ت ِ ](ن مف ) غله ٔ کوفته شده را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوفته شده (غله و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) دو طرف سرین و نشستنگاه را نیز گفته اند، و ظاهراً که با کونسته به فتح نون تصحیف خوانی شده باشد. (...
-
ابزخ
لغتنامه دهخدا
ابزخ . [اَ زَ ] (ع ص ) پشت درشده و سینه برآمده . مردی که پشتش دررفته باشد و سینه اش بیرون آمده باشد. اقعس . || آن است که کونسته ٔ وی فرونشسته بود. ابزی ̍.
-
تعجز
لغتنامه دهخدا
تعجز. [ ن َ ع َج ْ ج ُ ] (ع مص ) برنشستن بر عجز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر کونسته ٔ ستور نشستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برعجز شتر نشستن ، چنانکه تسنم بر کوهان سوار شدن است . || ادعای عجز کردن . (از اقرب الموارد).
-
استه
لغتنامه دهخدا
استه . [ اَ ت َ / ت ِ ] (اِ) (از پهلوی است ، جسم . بدن .تن . استخوان ) دانه ٔ خرما و شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان ). تخم بعض میوه ها مانند تخم شفتالو و زردالو و خرما و امثال آن . (جهانگیری ). تخم خرما و مانند آن مثل کنار و شفتالو. (غیاث ). هست...
-
کونه
لغتنامه دهخدا
کونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی کونسته است که کفل و سرین آدمی باشد. (برهان ).کونسته . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). سرین و قیل طرف سرین . (فرهنگ رشیدی ). سرین و جفته و کفل آدمی و اسب . (ناظم الاطباء). هر یکی از دو طرف نشستنگاه . (یادداشت به خط مر...
-
گونه
لغتنامه دهخدا
گونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صورت . لپ ...