کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کولی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کولی
/ko[w]li/
معنی
۱. مردمچادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فالبینی، و فروش سبد میپردازند؛ لوری؛ لولی؛ غرشمال؛ قرشمال.
۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] کسی که داد و فریاد بیهوده میکند؛ بیشرم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
غربتی، غرشمال، قرشمال، لوریوش، لوری، لولی
دیکشنری
bohemian, fussy, Gypsy, piggyback, Romany
-
جستوجوی دقیق
-
کولی
لغتنامه دهخدا
کولی . (اِ) کلی . (فرهنگ فارسی معین ). قسمی ماهی خرد پرتیغ. قسمی ماهی دریای خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلی شود. || نوعی ماهی که در چاه بهار می خورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کولی
لغتنامه دهخدا
کولی . (اِخ ) دهی از دهستان کوشه که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کولی
لغتنامه دهخدا
کولی . (حامص ) سواری روی کول و پشت . (فرهنگ فارسی معین ). در تداول کودکان در بازی ، سواری بر پشت کسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل کول کردن را گویند. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- کولی دادن ؛ کسی را بر کول و پشت خود سوار کردن . (فرهنگ ف...
-
کولی
لغتنامه دهخدا
کولی . [ ک َ / کُو ] (ص نسبی ، اِ) کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین ). لولی . (آنندراج ). لولی . لوری . غربال بند. قره چی . غرچی . غربتی . چینگانه . زط. زرگر کرمانی . سوزمانی . زنگاری . فیوج . فیج . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام گروهی صحرانشین . ...
-
کولی
واژگان مترادف و متضاد
غربتی، غرشمال، قرشمال، لوریوش، لوری، لولی
-
کولی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ko[w]li ۱. مردمچادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فالبینی، و فروش سبد میپردازند؛ لوری؛ لولی؛ غرشمال؛ قرشمال.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] کسی که داد و فریاد بیهوده میکند؛ بیشرم.
-
کولی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) سواری روی کول و پشت .
-
کولی
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (ص نسب .) 1 - دوره گرد، بیابانگرد. 2 - فاحشه . 3 - غرشمال ، ارقه .
-
کولی
دیکشنری فارسی به عربی
غجري , هنغاري
-
کولی
لهجه و گویش تهرانی
قوم دوره گرد که اصلیت هندی دارند
-
کولی
واژهنامه آزاد
غرشمال، در گفتگوهای عامیانه.
-
کولی
واژهنامه آزاد
(جنوب ایران) در بنادر و اسکله ها به معنای حمال، حمال باشی، عمله و فعله رایج است. ظاهراً این کلمه از هند به مناطق جنوبی ایران آمده و در زبان انگلیسی نیز به همان معنا و با املای Coolie به کار می رود.
-
واژههای مشابه
-
کولی،کولی گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
سواری ،سواری گرفتن
-
کولی بازی
لغتنامه دهخدا
کولی بازی . [ ک َ /کُو ] (حامص مرکب ) کولیگری . رجوع به کولیگری شود.- کولی بازی درآوردن ؛ کولیگری کردن . رجوع به کولیگری شود.