کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کولهخاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Ruscus
کولهخاس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از کولهخاسیان نیمهدرختچهای چندساله و همیشهسبز با شش گونه که بومی غرب و جنوب اروپا هستند؛ ساقۀ آنها منشعب و پرشاخه و برگهایشان ریز و فلسمانند و غیرفتوسنتزی (non-photosynthetic) است و گلهایشان کوچک و سفید و در م...
-
واژههای مشابه
-
کوله خاس
لغتنامه دهخدا
کوله خاس . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: کوله ، کوتاه یا خرد + خاس ) درختچه ای است خرد که در همه ٔ جنگلهای خزر و دره های مرطوب تا ارتفاعات متوسط دیده می شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوله خس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کول و مدخل بعد شود.
-
Ilex
خاس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از خاسیان درختی کوچک یا درختچهای معمولاًٌ همیشهسبز و بهندرت خزاندار با بیش از 270 گونه که در مناطق گرمسیری جنوب امریکا و مناطق گرمسیری و نیمهگرمسیری آسیا پراکندهاند؛ گلهای این گیاهان معمولاً چهارپر و بهندرت پن...
-
خاس
لغتنامه دهخدا
خاس . (اِ) ظرفی است که با گِل و پشگل گاو سازند و برای خشک کردن جو و تربیت کرم ابریشم در گیلان از آن استفاده می کنند. || درختچه ای خاردار که در همه ٔ جنگلهای شمال ایران در هر ارتفاعی از ساحل تا (2000) گزی دیده میشود.
-
خاس
لغتنامه دهخدا
خاس . (اِ) هَس (در تداول مردم دیلمان ). رجوع به هس شود.
-
خاس
لغتنامه دهخدا
خاس . (اِخ ) شهرکی است بماوراءالنهر با کشت و برز بسیار و اندک مردم . (حدود العالم ). رجوع به کلمه ٔ خاست شود.
-
خاس
لغتنامه دهخدا
خاس . (لری ، ص ) خوب .
-
خاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xās درختچهای خاردار و همیشه سبز با برگهای صاف و شفاف به رنگ سبز تیره، و گلهای سفید یا صورتی که در جنگلهای شمال ایران میروید.
-
کؤلة
لغتنامه دهخدا
کؤلة. [ ک ُ ئو ل َ ] (ع مص ) کال . کألة. فروختن یا خریدن دینی که تو راست بر شخصی به مقابله دینی که او راست بر دیگری . (منتهی الارب ). کأل . کألة. (ناظم الاطباء). کؤولة. کأل . کالة. (اقرب الموارد).
-
کوله
لغتنامه دهخدا
کوله . [ ک َ / کُو ل َ / ل ِ ] (ص ) خمیده . منحنی . کج . (فرهنگ فارسی معین ).- کج و کوله ؛ در تداول عامه ، کج و معوج . (فرهنگ فارسی معین ). کوله مترادف کج و از توابع آن است . کج و معوج . مجازاً به آدمهای نادرست یا بداخلاق نیز ممکن است اطلاق شود. (فر...
-
کوله
لغتنامه دهخدا
کوله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسین آباد که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کوله
لغتنامه دهخدا
کوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) با ثانی مجهول ، گوی را گویند که صیادان در آن نشینند تا صید ایشان را نبیند و دام را بکشند. (برهان ) (آنندراج ). مرادف چاله است . (آنندراج ). گوی که در آن صیاد نشیند تا او را نبیند و دام را بکشد. (فرهنگ رشیدی ) : تا کی آید به ...
-
کوله
واژگان مترادف و متضاد
۱. پشت ۲. کولهبار ۳. آبگیر، استخر، تالاب ۴. انبوه، توده
-
کوله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کل، کله› ko[w]le کج؛ خمیده: کجوکوله.