کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوس وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهل
لغتنامه دهخدا
دهل .[ دُ هَُ ] (اِ) نوعی از طبل و نقاره . (ناظم الاطباء). نام ساز معروف . (غیاث ). عیر. کوس . (منتهی الارب ). طبل . (زمخشری ). سازی معروف و در هندی دهول گویند. (از آنندراج ). تبیر. تبیره . شندف . طبل بزرگ . (یادداشت مؤلف ) : آواز بوق و دهل بخاست . ...
-
مدور
لغتنامه دهخدا
مدور. [ م ُ دَوْ وَ ] (ع ص ) گرد. مدحرج . چرخی . چنبری . گلوله ای . مستدیر. (یادداشت مؤلف ). دایره وار. کروی : صلتی هان سپری بود که گر خواهم از اوپر توان کرد ز دینار مدور دو سپر. فرخی .بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم صد و سی بچه ٔ اندرزده دو دست بهم ...
-
لاله زار
لغتنامه دهخدا
لاله زار. [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جای روئیدن لاله ٔ بسیار. لالستان . لاله ستان : ز بازان هوا همچو ابر بهارز خون تذروان زمین لاله زار. فردوسی .ز بس خون که شد ریخته بر زمین یکی لاله زاری شد آن دشت کین . فردوسی .چه قدش ، چه پیراسته زاد سروی چه رویش ، چ...
-
مقرعه
لغتنامه دهخدا
مقرعه . [ م ِ رَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) چوبی که به آن زنند. (غیاث ). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود. || کوبه . آلت قرع . هر چیز که بدان کوبند : طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ ادب کرده ٔ زمین را چند فرسنگ . نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 298).زمین لرزه ...
-
خروار
لغتنامه دهخدا
خروار. [ خ َرْ ] (اِ مرکب ) توده چیزی که بقدر بلندی جسم خر، یا آنکه چیزی که در بار بقدر برداشتن خر باشد یعنی خر آنرا تواند برداشت ، یا آنکه «وار» دراصل بار بوده بقلب اضافت یعنی بار خر و بدین تقدیر باری که معتاد برداشتن خر باشد، یا آنکه خر بمعنی کلان ...
-
کله
لغتنامه دهخدا
کله .[ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی سر باشد مطلقاً اعم ازسر انسان و حیوان دیگر. (برهان ). رأس و سر. سر انسان و دیگر حیوانات . (ناظم الاطباء). سر. رأس . (اعم از انسان یا حیوان ). (فرهنگ فارسی معین ) : عصیان کنی و جای مطیعان طلب کنی بسیار کله رفت به...
-
نوبتی
لغتنامه دهخدا
نوبتی . [ ن َ / نُو ب َ ] (ص نسبی ، اِ) نوبه ای . که به نوبه و تناوب از کسی به دیگری رسد : هین به ملک نوبتی شادی مکن ای تو بسته ی ْ نوبت آزادی مکن . مولوی . || نقاره چی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (رشیدی ) (انجمن آرا). (جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (ناظم ...
-
خروش
لغتنامه دهخدا
خروش . [ خ ُ ] (اِ) بانگ وفریاد بی گریه . (از برهان قاطع) (لغت نامه ٔ اسدی ). غریو. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره . غیه . آواز. داد. آوا. (یادداشت بخط مؤلف ). وعی . عائهة. صراخ . (منتهی الارب ) : چند بردارد این هریوه...
-
صحرا
لغتنامه دهخدا
صحرا. [ ص َ ] (از ع ، اِ) صحراء. دشت . ج ، صحراوات ، صحاری . (مهذب الاسماء). دشت هموار. گشادگی فراخ بی گیاه . بیابان . بر. هامون . زمین هموار و فراخ . اراجیح . بجدة. بریة. تیر. جبار. جَبّان . جبانة. جَرَد. مَلا. (منتهی الارب ) : بر که و بالا چو جه هم...
-
ناگه
لغتنامه دهخدا
ناگه .[ گ َه ْ ] (ق مرکب ) ناگهان . ناگهانه . ناگهانی . ناگاه . (آنندراج ). ناگاه . بی خبر. دفعةً. فوراً. بیکبار. غافل . (از ناظم الاطباء). غفلةً. بی مقدمه : شب زمستان بود کپّی سرد یافت کرمک شب تاب ناگه می بتافت . رودکی .اگر با من دگر کاوی خوری ناگه...
-
مهد
لغتنامه دهخدا
مهد. [ م َ ] (ع اِ) گاهواره . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). منجک . (مهذب الاسماء). هر موضعی که برای طفل مهیا سازند. (غیاث اللغات ) : درمسجدند و ساخته چون مهد کودکان هم آب خانه در وی و هم جای خوابشان . خاقانی .دایه ٔ من عقل ...
-
خیمة
لغتنامه دهخدا
خیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، ...
-
نالیدن
لغتنامه دهخدا
نالیدن . [ دَ ] (مص ) زاریدن . با آواز بیان اندوه خویش کردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فریاد و فغان کردن . گریستن . (آنندراج ). زاریدن . افغان کردن . به آواز اندوه خود را بیان کردن . (فرهنگ نظام ). گریه کردن با بانگ و آواز. ناله کردن . اظهار درد...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (از حاشیه ...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ ] (ع اِ) ابرنجک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). روشنیی که آنرا بفارسی درخش گویند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آتشک . (برهان ). آتشه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). آذرخش . آذرگشسب . برخ . بخنوه . (ناظم الاطباء). آذرخش . (منتهی الارب ). ارتجک . بومه ....