کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوز
/kavaz/
معنی
سوسک سیاه؛ کوزدوک؛ خبزدوک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. (اِ) مقدار شش قسط. معادل شش قسط. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در شاهد ذیل اگر کوز مصحف کلمه ٔ دیگری مانند گرزو جز آن نباشد ظاهراً یکی از آلتهای جنگ بوده است : معاذبن مسلم فرمود تا آلتهای حرب بسیار ساخته کردند و سه هزار...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. (ص ) دو تا اندرآمده و کژشده . (فرهنگ اسدی ). پشت خمیده و دوته شده را گویند خواه از پیری و خواه از علت دیگر. (برهان ) (از آنندراج ). پشت دوتا و خمیده خواه از پیری و یا علتی دیگر. (ناظم الاطباء). کوژ. قوز. پشت خمیده . دوتا. (فرهنگ فارسی معین ). چف...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. (معرب ، اِ) آبجامه ای است معروف . ج ، کیزان ، اکواز، کِوَزة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). آوندی است دارای دسته و لوله و یا ظرفی است کوچکتر ازابریق . این کلمه دخیل است . (از اقرب الموارد). کوزه . (دهار). فارسی معرب . (ثعالبی ، یادداش...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک َ ] (ع مص ) به کوزه آب خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرد آوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جمع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد): کازه کوزاً؛ جمع کرد و گرد آورد آن را. (ناظم الاطباء).
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک َ / کُو ] (اِ) پشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوزبندی شود. || در شواهد ذیل ظاهراً به معنی قطعه زمین زراعتی و «کرد» یا «کرت » استعمال شده است : دیگر کرمی که آن را مطبق گویند و به اصطلاح اهل قم آن را غیر ساباط گویند مثل باغات و کر...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک َ وَ ] (اِ) حشره ای است سیاه رنگ از راسته ٔ قاب بالان که جثه اش به اندازه ٔ یک سوسک معمولی و یابزرگتر است . این حشره در نقاط تاریک زیرزمینها و آشپزخانه های قدیمی می زید. حشره ای است شبرو، یعنی روزهااستراحت می کند و شبها از لانه اش خارج می شو...
-
کوز
لغتنامه دهخدا
کوز. [ ک ِ وِ ] (اِ) کِوِژ. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوژ شود.
-
کوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kavaz سوسک سیاه؛ کوزدوک؛ خبزدوک.
-
کوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kuz = کوژ
-
کوز
فرهنگ فارسی معین
(ص .) پشت دوتا، خمیده .
-
کوز
لهجه و گویش تهرانی
شیار ،نهر،جو
-
کوز
لهجه و گویش تهرانی
گودی بین دو پشته یا یل
-
واژههای مشابه
-
گنبد کوز
لغتنامه دهخدا
گنبد کوز. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : میل در سرمه دان نرفته هنوزبازیی بازکرد گنبد کوز. نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 312).رجوع به گنبد گوز شود.
-
کوز شدن
لغتنامه دهخدا
کوز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوژ شدن . خمیده شدن . خمیده شدن قامت .خم و کج شدن بالا. جفته و منحنی شدن قد : شده کوز بالای سرو سهی گرفته گل سرخ رنگ بهی . فردوسی .وتخته [ بر عضو شکسته ] بیش از پنج روز بر نباید نهاد مگر آنجا که ترسند که عضو کوز شود. (...