کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کور مقری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کور مقری
لغتنامه دهخدا
کور مقری . [ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (از آنندراج ) (از غیاث ).
-
واژههای مشابه
-
گربه ٔ کور
لغتنامه دهخدا
گربه ٔ کور. [گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آدم محیل و فریبکار و حقه باز است . رجوع به گربه شود.
-
کور اتینا
لغتنامه دهخدا
کور اتینا. [ رِ اَ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، کلمه ٔ تحقیری است برای کور. کوری زشت .شاید از کور اعطنا یا آتنا، اشاره به کوری گدا که اعطنا می گفته است (؟). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کور اصلی
لغتنامه دهخدا
کور اصلی . [ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (کلیات شمس چ بدیعالزمان فروزانفر ضمیمه ٔ ج 7 ص 405) : هرکه او منکر شود خورشید راکور اصلی را نباشد چاره ای .مولوی (کلیات شمس ).
-
کور دجله
لغتنامه دهخدا
کور دجله . [ ک ُ وَ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) به همه ٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است . (از معجم البلدان ).
-
کور ساختن
لغتنامه دهخدا
کور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نابینا کردن . کور کردن . از نعمت بینایی محروم کردن : اِغْشاء؛ کور ساختن . تعمیة؛ کور ساختن . (منتهی الارب ). و رجوع به کور کردن شود.
-
کور شدن
لغتنامه دهخدا
کور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابینا شدن . اعمی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). از بینایی محروم شدن . حس بینایی را از دست دادن : ز بیدادی پادشاه جهان همه نیکوییها شود در نهان نزاید بهنگام در دشت ، گورشود بچه ٔ باز را دیده کور. فردوسی .چون ، چون و چرا خ...
-
کور کردن
لغتنامه دهخدا
کور کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) نابینا ساختن . اعماء.(فرهنگ فارسی معین ). تعمیه . اغشاء. (ترجمان القرآن ). تعمیه . اعماء. (تاج المصادر بیهقی ). تباه کردن بینایی کسی را. چشم کسی را از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ...
-
کور گردانیدن
لغتنامه دهخدا
کور گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کور کردن . نابینا ساختن . و رجوع به کور کردن شود. || انباشتن و مسدود ساختن آبراه چشمه و جز آن : و کاریزها انباشتن و چشمه های آب را کور گردانیدن و دزها و شهرها و دیوارها کندن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 38). و رجوع ...
-
کور گردیدن
لغتنامه دهخدا
کور گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کور شدن . نابینا شدن : عمی ، تعمی ؛ کور گردیدن .(منتهی الارب ). و رجوع به کور شدن و کور گشتن شود.
-
کور گشتن
لغتنامه دهخدا
کور گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کور گردیدن . کور شدن . نابینا شدن : فرودآمدند از چمنده ستورشکسته دل و چشمها گشته کور. فردوسی .- کور گشتن بخت کسی ؛ نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او : گرفتی همه مال مردم به زوربه یک ره چن...
-
کور موصلی
لغتنامه دهخدا
کور موصلی . [ رِ ص ِ ] (اِخ ) اشاره به مردی کور است که اراده ٔ قتل یکی از ائمه ٔ طاهرین را داشت و بدین منظور عصایی زهرآلود را بر روی پای آن حضرت نهاد و فشرد چنانکه پای حضرت مجروح شد. اما وی در عمل زشت خود توفیقی نیافت و امام از این سوء قصد به سلامت م...
-
کور خواندن
لغتنامه دهخدا
کورخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، غلط خواندن . بد فهمیدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
گره کور
لغتنامه دهخدا
گره کور. [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گرهی که بسختی باز شود، یا اصولاً باز نشود.