کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کورذهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کورذهن
/kurzehn/
معنی
۱. کمهوش.
۲. کمحافظه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کورذهن
لغتنامه دهخدا
کورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کورذهن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kurzehn ۱. کمهوش.۲. کمحافظه.
-
واژههای همآوا
-
کور ذهن
لهجه و گویش تهرانی
خِنگ
-
جستوجو در متن
-
زِن کور
لهجه و گویش بختیاری
ze:n-kur کورذهن، کندذهن، کودن.
-
فم کور
لهجه و گویش بختیاری
fa:m-kur کورذهن، کندذهن، کودن.
-
کورذهنی
لغتنامه دهخدا
کورذهنی . [ ذِ ] (حامص مرکب ) کم حافظگی . بیهوشی . (فرهنگ فارسی معین ). دیریابی . بلادت . کندذهنی . کندفهمی . کندی . و رجوع به کورذهن شود.
-
کندذهن
لغتنامه دهخدا
کندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.
-
بلید
لغتنامه دهخدا
بلید. [ ب َ ] (ع ص ) کند. کندخاطر. (منتهی الارب ). کاهل و کند. (دهار). کندذهن . (غیاث ). ضد ذکی و فطن . (از اقرب الموارد). کودن . بی وقوف . (ناظم الاطباء). سست خاطر. کندخاطر. کندفهم . دیریاب . دیرفهم . دیربرخورد. خنگ . کورذهن . کاهل و کسلان . (زمخشری...
-
دیریاب
لغتنامه دهخدا
دیریاب . [ رْ ] (نف مرکب ) کندذهن . کودن . کورذهن . بلید. کندفهم . بطی ٔ الادراک . کند. مشکل فهم . دیرفهم . دیر دریابنده : کسی را که مغزش بود با شتاب فراوان سخن باشد و دیریاب . فردوسی .دل تیره ز اندیشه ٔ دیریاب همی تخت شاهی نمودش بخواب . فردوسی .دیری...
-
کودن
لغتنامه دهخدا
کودن . [ ک َ دَ ] (ع ص ، اِ) اسب هجین غیراصیل . کَودَنی ّ. (منتهی الارب ). اسب فرومایه ٔ غیراصیل . ج ، کَوادِن . (از اقرب الموارد). اسب پیر کندرو پالانی کمراه . (برهان ). یابو و اسب تاتاری واسب هجین . (ناظم الاطباء). ستور (اسب و استر) غیراصیل و کندرو...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ] (ص ) دلیر و پهلوان و مردانه و شجاع . (برهان ) (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور که کندآور نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پهلوان و دلیر و مردانه بود و آن را کندآور نیز خوانند. (جهانگیری ). پهلوان جنگی که حریف و دشمن جنگی خود را کند آورد و عاجز ک...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...