کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوردل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوردل
/kurdel/
معنی
۱. کورباطن.
۲. کندفهم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کمهوش، کندفهم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوردل
لغتنامه دهخدا
کوردل . [ دِ ] (ص مرکب ) کندفهم و کج طبع و بی ذهن و بی ادراک را گویند. (برهان ). کورباطن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). آنکه حقایق را نبیند و درک نکند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر این کوردلان را تو به مردم شمری من نخواهم که مرا خلق ز مردم شم...
-
کوردل
واژگان مترادف و متضاد
کمهوش، کندفهم
-
کوردل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kurdel ۱. کورباطن.۲. کندفهم.
-
واژههای مشابه
-
کوردل شدن
لغتنامه دهخدا
کوردل شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کورباطن شدن : العمی ؛ کوردل شدن . (زوزنی ). عمی ؛ کوردل شدن . (ترجمان القرآن ). عُمیان ؛ کوردل شدن . (دهار).
-
جستوجو در متن
-
cordelle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
كوردل
-
Cordell Hull
دیکشنری انگلیسی به فارسی
كوردل هال
-
کورباطن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kurbāten ۱. تیرهدل؛ آنکه هر چیزی را تیره میبیند؛ کوردل.۲. کندفهم.
-
کوردلی
لغتنامه دهخدا
کوردلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) کورباطنی . (فرهنگ فارسی معین ). کوردل بودن : زی گوهر باقی نکند هیچکسی قصدکز کفوردلی شیفته بر دار فنااند. ناصرخسرو.رجوع به کوردل ، کورباطن و کورباطنی شود.
-
کورباطنی
لغتنامه دهخدا
کورباطنی . [ طِ ] (حامص مرکب ) کندفهمی . کم هوشی . (فرهنگ فارسی معین ). کوردلی . و رجوع به کورباطن و کوردل شود.
-
کمهوش
واژگان مترادف و متضاد
ابله، بله، بیفراست، خرفت، دنگ، سفیه، سفیه، کودن، کوردل، گول، نادان ≠ باهوش
-
تیرهدل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدخواه، قسیالقلب، ≠ نیک دل، خیرخواه، مهربان ۲. بدرای، بدسگال، تیرهضمیر، کوردل ۳. گمراه، منحرف، نادرست
-
نهور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] nohur ۱. چشم.۲. نگاه؛ رویت: ◻︎ کوردل همچو کور میباشد / سبک و بدنهور میباشد (سنائی: لغتنامه: نهور).
-
اعمی دل
لغتنامه دهخدا
اعمی دل .[ اَ ما دِ ] (ص مرکب ) کوردل . بی بصیرت : اهل دنیا زآن سبب اعمی دلندشارب شورابه ٔ آب وگلند.مولوی .