کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوربخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
کوربخت
/kurbaxt/
معنی
بدبخت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوربخت
لغتنامه دهخدا
کوربخت . [ ب َ ] (ص مرکب ) مدبر و بدبخت . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بدبخت و بی طالع. (ناظم الاطباء). تیره بخت : کنند این و آن خوش دگرباره دل وی اندر میان کوربخت و خجل . (بوستان ).|| نمام وسخن چین . || جاسوس . (ناظم الاطباء).
-
کوربخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kurbaxt بدبخت.
-
جستوجو در متن
-
بخت کور
لهجه و گویش تهرانی
بخت برگشته، کوربخت
-
شوربخت
واژگان مترادف و متضاد
بداقبال، بدبخت، بدطالع، تیرهروز، سیهروز، کوربخت ≠ خوشبخت
-
مدبر
واژگان مترادف و متضاد
ادبار، بختبرگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک ≠ مقبل
-
سیاهبخت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدبخت، بیطالع، تیرهبخت، شقی، شوربخت، کوربخت، مفلوک ≠ خوشبخت، سعید ۲. دمبخت
-
بخت کور
لغتنامه دهخدا
بخت کور. [ ب َ ] (ص مرکب ) کوربخت . که بخت خوب ندارد. شوم بخت . بداختر. بدبخت . زن که شوی خوب نداشته باشد. (از یادداشت های لغتنامه ).- بخت کور شدن ؛ کوربخت شدن . بدبخت گشتن . شوم بخت شدن : نه هر کز پی شیر شد خورد گوربسا کس که از شیر شد بخت کور.اسدی ...
-
کوربختی
لغتنامه دهخدا
کوربختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . ادبار. (فرهنگ فارسی معین ). تیره بختی : روز خفاش است کور از کوربختی زآنکه اودشمنی در خفیه با خورشید خاور می کند. سلمان (از آنندراج ).رجوع به کوربخت شود.
-
بخت کوری
لغتنامه دهخدا
بخت کوری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) کوربخت بودن . || شوی خوب نداشتن زن . بدبختی زن : ز دولا کرد آب اندر خنوری که شویدجامه را هر بخت کوری .شهابی (سهانی ؟) (از فرهنگ اسدی ).
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت .[ ب َ ] (اِ) بخش . قسمت . بهره . (ناظم الاطباء). و در اصل بخش بوده شین معجمه را بدل به تا کرده اند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). حصه . (انجمن آرای ناصری ) (فرهنگ رشیدی ). مقدر و نصیب . (فرهنگ نظام ). صاحب آنندراج گوید از صفات بخت : بیدار، بل...
-
کور
لغتنامه دهخدا
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و...
-
دگر
لغتنامه دهخدا
دگر. [ دِ گ َ ] (ق ) مخفف «دیگر» است که به معنی باز باشد. چون اضافه به چیزی کنند افاده ٔ غیریت و تکرار و تفنن و تعدد کند. (برهان ) (آنندراج ). لفظ دگر افاده ٔ معنی عطف و تکرار کند چنانچه گویند زید دمی بنشست و دگر برخاست و رفت ، لیکن اکثر چنانست که صد...